داستان زندگی من تهی از آدماست. همیشه فقط خودم بودم. شاید برام ترسناکه یکی دیگه شریک بشه تو این داستان. 

و من دیگه نتونم خودم باشم، اون جور که هستم بمونم.


اتفاقای خوب رو میسازم، همین الان، زیر پتو! البته با خوابیدن و لذت بردن ازش :)

به درک که نرفتم سرکلاس. والا سگو بزنی الان نمیره سرکلاس ( شما رو منظورم دوست عزیز!) 


هنوزم که هنوز خوابم! چقدر خوبم من! کلا خوااااابم

با رییس دانشگاه تهران کلاس دارم بعد از ظهر و کوییز هم شاید بگیره. منم ۳ جلسه قبلی رو هیچی نخوندم!!! خدااااااااااااااااااااااا

نظرات 1 + ارسال نظر
نل سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 15:35


روم به دیفال که ساعت ۷:۳۰ صب سرکلاس بودم

البته اشتباه شد میخواستم بگم به جز شما دوست عزیز!
ولی خب زیادم بد نشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد