276. Life is Strange

+خیلی وقته سر نزدم به اینجا

حرفایی هست که فقط اینجا میشه نوشت

دوباره پناه آوردم بهش

احتمالا یه مدت دوباره اینجا باشم، از زندگیم بنویسم براتون.

این زندگی چیه که میاد و میره به چشم بهم زدن


++الانم بدنم درد گرفته. شاید نوشتم دلیلشو.

این وبلاگم شده بساط آه و ناله من.

شاید بازم باشه، شایدم ننویسم از آه و ناله.


++ممنون بابت دوستانی که پیام گذاشته بودن و جویای حالم بودن.

لطف داشتین بهم.

275.

چه گرد و غباری گرفته اینجارو

274.رابطه

+ روابط من همشون عمر کوتاهی دارن.

نمیدونم مشکل از منه یا طرف مقابلم.

چون یه بار از طرف من سریع تموم شد.

یه بارم از طرف مقابلم.

ولی خب ذهنم مشغول این سواله، چرا یه مورد خوب نصیب من نشده؟

60 درصد اخلاق و ظاهر و اینا رو داشته باشه حداقل.

یا اخلاقی ریده

یا ظاهری ریده

یا روحی روانیش به فاک رفته.

یا کلا با من اوکی نمیشه.

++وابسته میشم زود و این زنگ خطریه برا من.

حتی اگه روابطم کوتاه باشن بازم وابستگیم خیلی زیاده.

برا همون دارم میترسم از رابطه، که اگه فرضا 1 سال تو رابطه باشم و بهم بخوره، یه جوری به گا میرم که خود خدام نمیتونه نجاتم بده.

273. آشنا شدن همانا، تمام شدنش همانا - +18

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

272. آدم سمی

+ادامه دار شدن این وضعیت هی داره قلقلکم میده برم به اون آدم سمیه پیام بدم چطوری و فلان

در صورتی که میدونم اصن آدم مناسبی نبود

271. +18

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

270. تعطیلات

+میخواستم امروزم برم کوه، ولی یه خرده پشت پام درد میکرد، دیگه نرفتم.

++کلا حالم از روزای تعطیل بهم میخوره. کار خاصی برا انجام دادن ندارم. اکثرا تو گوشیم. برا همینه این کوهو آوردم وسط حداقل یه تکونی بدم به خودم.

خیلی سرم تو گوشیه و به جاش خیلی کارا میتونم بکنم ولی خب دوباره این عن شد بلای جونم.

ازونجایی که دوربرم آدم زیاد نیست، بیشتر کارکرد گوشی داشتن ارتباط اجتماعیه.

اگر چندتا دوست پایه داشتم، و یه دوست دختر در کنارش، قطعا سرم کمتر تو گوشی میبود. قبلا تجربش رو داشتم و دیدم که همچنی اتفاقی می افته.

ولی خب الان؟ هیچ.

 +++یه پست +18 میخوام بزارم البته رمز دار. رمزو میدم پیام بدید.

269. دلگیر

+دلگیرم از یه سری دوستام

دوستایی که انگار دوستن ولی تا خبر نگیری، تا نری سمتشون، نمیان سمتت، یادی ازت نمیکنن، اصن تو رو فراموش میکنن

دوستیای یه طرفه

رفیقی که پیش تو حال نداشت، هیچ جا نمی اومد، هیچ وقت سعی نمیکرد باهات خوش بگذرونه. 

همیشه خسته بود، همیشه دوست داشت بپیچونتت.

ولی الان چی؟

همیشه در حال تفریح کردن با رفیقای جدید، خوش گذرونی و ... .

سگ برینه به این جور آدما و این رفاقتا.

سگ برینه

++نخواستم. دوست نمیخوام.

تنهایی بهتره، میدونی خودتیو و خودت. تری‌ هم به زندگیت بخوره، خودت زدی نه یه اسکول دیگه.

+++هیچوقت دوستی نداشتم که فقط و فقط دوستم باشه. بدون هیچ چشم داشتی.

++++حس پس زده شدن دوباره داره اذیتم میکنه...

268. روزمره زده

+خبر خاصی نیست

دچار روزمرگی شدم. 

حس میکنم دارم درجا میزنم.

چیز جدیدی خیلی وقته یاد نگرفتم و این آزارم میده.

فکر آینده و شغلم که بمونم نمونم و .... کلا همه چی داره آزارم میده. 

حس میکنم خیلی وقته دستاوردی نداشتم و این هم آزارم میده.

++کوه رفتم اون روز، با چند نفر میشد رفیق شد ولی حرکتی نزدم.

حتی یه دختره بود زیااد نگام میکرد، خوشگلم بود ولی چندتا چندتا سیگار کشید جلوم. منم حرکتی نزدم خوشم نمیاد از سیگاری کلا.

البته هی میگم که خب میرفتی حرف میزدی چیزی نمیشد که و فلان. از دست نمیدادی و اینا.

خلاصه که برگشتم.

همین.

+++خستم.

267. کوه

+دیگه تقریبا فهمیدم چطور میشه تو کوه رفیق و دوست پیدا کرد.

البته هنوز کار دارم ولی خب یکی از راه هاش رو یاد گرفتم

++چه خوب شد این تفریحو یاد گرفتم، حداقل کمتر میشینم خونه عزا میگیرم.

+++نوشابه و مایعاد گازدارو فعلا گذاشتم کنار.

++++ ببینم وضعیت چشمم چطوری میشه، دیروز تو طبیعت بودم نصف مشکلاتم یادم رفت. حتی چشمم هم اذیتم نکرد. کلا عینکم نزده بودم با اینکه چشمم ضعیفه و خیلیم اوکی بودم.

+++++کفشی که برا کوهنوردی گرفتم خیلی خیلی سر میخوره رو سنگا. اصن اعصابمو خورد کرده. هی میگم بیا این همه پول دادی نتیجش شد این. البته تقصیر فروشنده بود که با تاکید من که لیز نخوره و فلان، بازم همچین چیزیو داد بهم. 

فقط تو مسیر خاکی و اینا خوبه

تو سنگ بری عزائیل رو حس میکنی اطرافت

فک کنم مجبور بشم برم یه کفش دیگه بخرم... تو این وضع مالی خودشم

266. چشمام

+یه چند هفته ای حس میکنم چشمم دوبینیش بدتر شده.

من چشام قوز قرنیه دارن آخه، یه چند سالی بود خداروشکر ثابت مونده بود. حتی بهمن ماه هم رفتم پیش دکترم گفت دیگه لازم نیست هر سال بیایی و میتونی 2 سال یه بار بیایی.

ولی الان حس میکنم دوبینیش بدتر شده.

حالا نمیدونم از حساسیت فصلیه که چشام خشک میشه همچین حسی پیدا میکنم

یا این بدتر شدنه همزمان شده با هر روز نوشابه خوردنم که تو این چند هفته دچارش شدم و از فردا قطعا ترکش میکنم.

شایدم به خاطر بالا رفتن قند خون و ایناست.

++نمیدونم ولی اگه تو این هفته که میاد فرقی نکنه و بهتر نشه، بازم مجبورم برم پیش دکتر. خیلی اذیت میشم مخصوصا شبا. تو روزا هم همین طور.

تمرکز کردن رو صفحه کامپیوتر سخته برام چون یه حالت دوبینی میبینی چیزای رو صفحه نمایشو و مغزت اذیت میشه.


+++این هایم که تو پست قبلی گفتم یعنی زدم بالا 

با عرض معذرت البته :))

فک کردم متوجه نشدید خب


++++رو اسم محیا کراشم واقعا. حس میکنم دخترای هاتی‌ان. یدونه محیا میخوام لطفا بیاد دوست شیم با هم 

265.هایم

+نمیدونم همیشه یه مدتی پشت سرهم بشدت هایم!

نمیدونم دلیلش چیه.

الانم تو همون زمانم. گفتم در جریان باشید.

۲۶۴. دوست، ذوق

+ من واقعیتش موقعی که باید دوست درست حسابی داشته باشم، نداشتم.

الان دوست دارم چندتا دوست پایه داشته باشم، فقط بگیم بخندیم، الکی سرخوش باشیم. ولی همیشه خدا گیر آدم های بی ذوق، آدم های خسته و سن بالا افتادم که دیگه حوصله مسخره بازی نداشتن، حوصله از ته دل قهقه زدن نداشتن، حوصله انجام خیلی کارا رو نداشتن.


++این خیلی سخته برام، خیلی عقده ای شدم تو این زمینه. من همچین دوستایی میخوام. هیچوقت نتونستم پیدا کنم. شایدم قیافم زیادی موجه هست. برا همین دوست پایه پیدا نمیکنم.


+++مم دوست الکی سرخوش و با ذوق میخوام. میخوام.

263. این روزام

+دیروز که جمعه باشه بازم رفتم درکه. البته این سری خیلی بیشتر رفتم و سر از ایستگاه 5 درآوردم.

پدرممم در اومد. خیلی سنگین بود برام مخصوصا 1.5 ساعت آخرش که داری میرسی به ایستگاه 5.

حالا من کفش کوه خریدم و کلیم به طرف تاکید کردم اینا که رو سنگ لیز نمیخوره و اینا؟ گفت نه خیالت راحت و فلان.

بعد 10 بار کم کم لیز خوردم رو سنگ و اینا.

صد رحمت به کتونیای داغون خودم که اصن لیز خوردن نبود تو کارش.

بگذریم، به خاطر همین مساله باز یه چیزی تو مخم روشن میشه که همیشه تصمیمات اشتباه میگیرم تو سری اول و بعدها احتمالا جبرانش میکنم.

خیلی دوست داشتم از همون اول یه چیزی رو درست انتخاب کنم و باقی ماجرا.


++این سری دیگه خبری از اکیپ نبود، کلشو خودم رفتم اومدم پایین. البته با یه پیرمرده هم صحبت شدم که باحال بود و اینا.


+++کلا دخترای خوبی بودن میان تو کوه. بالاخره یدونشونو باید بزنم زیر بغلم ببرم. نمیشه که چه وعضشه. همه چندتا چندتا دارن من هیچی.

منم نیاز دارم خب! یادم باشه ازون متنای +18 ای بنویسم. خیلی وقته ننوشتم. این روزا فعلا های‌ام!


++++خیلی زیاد هم سوختم که دیگه کرم ضد آفتاب میگیرم ازین به بعد میزنم.


+++++کلی چیزای دیگه هم میخواستم بگم که خستگی مجال نمیزاره...

262. استرس!

+استرس گرفتنی خیلی بی قرار میشم. مخصوصا استرس کاری که همین الان نمیتونم کاری کنم در موردش.

حداقل باید تا شنبه، یکشنبه یا حتی 2شنبه براش صبر کنم تا کار بره جلو.


++هیچوقت کارایی که از دست من خارجه و نمیتونم کنترلشون کنم دوست نداشتم و نخواهم داشت.


+++یا بی خیاله بیخیالم، یا اونقدری استرس میگیرم که حد نداره و دوست دارم کاره هر چی سریعتر حل بشه تا برسم دوباره به همون حالت بی استرسی و بی خیالی و اینا.

حتی تو اینم صفر و یکیم! کمالگرایی تا بند بند وجودم رخنه  کرده.

حالا نمیشد مثلا ذهنیت پولساز یا کارآفرین یا هر چیز دیگه ای رخنه میکردا، کمالگرایی خیلی مسخره قشنگ داره به فنام میده.