55.

+نمی دونم ولی به نظرم اینجا مثل قبل دیگه برو و بیا نداره

شایدم من اینطور فکر میکنم

54. بله :/

+می خوام بگم براتون ااز یه اتفاق!

اینم ازون قراره که رفیقم رفته شهرستان، کسی نبود تو آزمایشگاه 

بعد 5 شنبه ظهر حدودای ساعت 3 من رفتم آزمایشگاه تا تست بزنم، از زیر در دیدم چراغ روشنه، پس گفتم حتما یکی دیگه توعه

در زدم برم تو، دیدم قفله

گفتم خب پس حتما رفته و میاد

کلید انداختم و چرخوندم، دیدم باز نمیشه :/

هر چی تلاش میکردم باز نمیشد.

اینم بگم که کلید پشت در باشه قفلش باز نمیشه

اعصابم خورد شده بود، که یکی توعه و درو باز نمی کنه

بعد در زدم و دیدم یه سایه هایی اومدن پشت در :))

صدای پا و اینا هم می اومد خلاصه

هر چی میگم کی تو هستش و اینا کسی ج نمیده

یه خرده واستادم، بعد تازه دوزایم افتاد که بله! دوستان از ما بهترون آوردن و آزمایشگاه هم شده مکان :))))))

خلاصه اینکه رفتم بیرون ساختمون و منتظر موندم اومدن بیرون و رفتم کارمو کردم

بعد چند ساعت رفتم تو اتاق باز، بعد دیدم رفیقم قشننننگ اضطراب داره و چرت و پرت داره میگه :)) 

سوالای عجیب غریب و اینا 


+بعله، بی مکانی هم بد دردیه :))

53. متعرف!

+خیلی خوبه که یکی ازت تعریف کنه

و بگه که با تو خییلی خوش میگذره

بیا بریم خونه دوستامون با تو حال میده 

+رضا جان اینو برا تو میگم که قطعا اینجا رو نمی خونی و نمیبینی، ولی کلی مرسی بابت تعریفی که ازم کردی و میکنی

حداقل میفهمم که دیگران پیشم در آرامشن، خوشحالن، می تونم حالشون رو خوب کنم، میتونم خوشحالشون کنم.


حس خوب

حس خوب

حس خوب

حس خوووووووووب 

^____^


+دیگه وبلاگای خوب کم شدن تو بلاگ اسکای

دوستام و کسایی که می‌نوشتن یا وبشون رو بستن یا دیگه نمی‌نویسن.

خسته کننده شده اینجا...

52

+اینستام رو برای بار دوم پاک کردم

دیدم به جز وقت تلف کردن هیچ عایدی نداره برام

البته اکانت شخصیم رو پاک کردم، یه اکانت کاری دارم که براش زحمت کشیدم و اون همیشگیه


+بلاگ اسکای چرا به فنا رفته باز؟

51. خواب

+خواب دیدم دیشب، ولی یه خرده عجیب تر بود نسبت به خوابای قبلی

مثل یه فیلم سینمایی بود بیشتر

+شروع داشت، تحلیل شخصیتا و یه پایان دراماتیک.


اول خواب رو واقعا یادم نمیاد، مثل همون چیزی که توی Inception طرف میگفت.

ولی در هر صورت یادمه که یه بخشش تو تهران بود، با خانواده رفته بودیم از یه جایی دیدن کنیم، موزه بود، سینما بود، سخنرانی بود، دقیق نمی دونم.

خلاصه یه جایی بود که پله های تودرتو داشت به سمت پایین، آسانسوراش هم این طوری نبود که فقط به سمت پایین حرکت کنه، بلکه چپ و راست هم حرکت میکردن.

یه قدرتی داشتم تو اون خوابه که می تونستم یه کاری کنم که هر چیزی به یخ تبدیل بشه و دوباره از اون حالت به حالت عادی برشگردونم. حتی می تونستم داغ کنم اجسام رو.

یه قدرت دیگه هم این بود که می تونستم تعمیر کنم هر چیزی رو.

یادمه یه خونه ای رفته بودم با یه نفر که بیشتر شبیه طبقه اول خونمون تو شهرستان بود. یه بخشش سقف نداشت برف جمع شده بود. اول برفا رو ذوب کردم. 

چطوری؟ فقط کافی بود دستم رو بگیرم سمتش و اونم شروع میکرد به ذوب شدن.

سقف خونه رو هم دستمو رو سمتش گرفتم و میدیدم که سیمان و آجر و چوب دارن خود به خود رو سقف میان و تعمیرش می کنن ://

بعد حالا این شکلی شد که یه بمب هست.ه ای چیزی توی خونه بود. همراهمم یکی بود که انگار دوستمه.

انگار بال و پر هم داشتم. بعد یه دفعه فهمیدم اون یارو دوستم نیست انگار، پرواز کردم و زنجیرهامو (!) به سمتش پرتاب کردم و از فاصله ی دور می خواستم با زنجیرهام بگیرمش و برم سمتش دهنشو سرویس کنم، ولی انگار بمب رو ترکوند و همه چی، خونه و ... از بین رفت و منم پرتاب شدم یه ور از شدت انفجار توی هوا

بعد دیدم بال و پرم سوخت و ذوب شد جلو پشمام و همه قدرتام هم از بین رفت.

.

.

.

+همین الان چندتا خواب دیگم هم یادم افتاد که اصن یادم نمیاد که کی دیدمشون

شاید اصن همین دیشب دیدم و فک میکنم قبلا دیدم، شایدم نه.


+خواب، خواب حقیقتا چیز جالبیه...

50.این روزا

+خیلی منتظر بودم

خیلی منتظر موندم

ولی اتفاق نمی افته

نمی دونم منم بالاخره میخوام مزه ی دوست داشتن و دوست داشته شدن رو بچشم؟

محرومم ازین جنبه از زندگی؟

نه که اذیت بشم، ولی دوست دارم تعادل رو توی زندگیم داشته باشم.

هیچ جایی برای احساسات نیست، هیچ جایی برای دوست داشتن نیست

هیچ جایی برای اینکه دوست داشته باشم یکی رو نیست. من میخوام ولی کسی نیست.


+زندگیم ازین رو به اون رو شده ولی این قضیه همچنان پابرجاست.

لنگ این قضیه نیستم ولی دوست دارم بدونم کجای کار اشتباه؟


+میگن دخترا با حرف زدن مخ شون زده میشه

با اینکه من مشکلی توی این زمینه ندارم ولی چیزی که من دارم میبینم قطعا قیافه هم براشون مهمه و شاید خیلی مهمتر از بقیه چیزا. یعنی از اول به شخصیت و ... طرف کاری ندارن، اول فقط قیافه


+پس هی به پسرا نگید ظاهر بین :/


+هر روز ناامیدتر از دیروز

همین.