تنها

دلم می خواد برم تهرانو بگردم.

پارکاش، جاهای دیدنیش.

ولی تو این جور مواقع یه پایه لازمه.

تنهایی فاز نمیده.

دوستای دانشگاه هم نمی دونم، یه جورین. سریع قضاوتت می کنن. نچسبن. فقط برا همون دانشگاه کافین.

2 کلمه دردل نمیشه کرد باهاشون. سریع جبهه می گیرن. حالم از اکثرشون به هم میخوره.


تنهایی، بدترین درد دنیا.

یکی باشه، تو غمت باشه. گوش بده به حرفت، بفهمه حرفتو. بشه دردا رو بهش گفت.

چی بگم...


نظرات 1 + ارسال نظر
نل چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 14:41

اینو تجربه داشتم و دارم..خب مسلما کسی نیست با هم بریم.یعنی من تنهایی ترجیح میدم. اون اوایل برام سخت بود.مثلا تنهایی توی پارک نشستن.هنوزم برام سخته! برای همین کتابی..کاغذی چیزی میبرم.وسط گشت و گذارم اونم میخونم یا مینویسم.
بعد مثلا تاب بازی تنهایی..خرید تنهایی...سینما تنهایی..کافی شاپ تنهایی..موزه تنهایی و.....
اولها فکر میکردم همهههه بهم زل زدن! بعد کم کم اون حسه ریخت...کمااینکه الانم دوست دارم کسی باشه باهاش برم.ولی وقتی نیست.خودم میرم و البته تا اون حسی که همه بهت نگاه میکنند(که البته گاهی اوقات درسته.چون توی ایران ما زل زدن کاریست طبیعی:)) ) میان سمتم.منم کتاب و برگه و...در میارمو مشغول میشم.یا هم جدیدا مثل خودشون زل میزنم
من اگه شهر دیگه ای بودم.خیلییی دیوونه بازیها میکردم.استفاده کن از این مستقل بودنت پسرجان

نل مشکل از جای دیگست.
اینایی که نوشتم اثرات جانبیشه.
مشکل اصلی حل بشه، ریشش خشک بشه اینا هم از بین می رن.
ولی ممنون که هستی و میخونی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد