:/

+هر صحنه ای بعد از 2خرداد تا قبل از28 خرداد امسال که  میاد تو ذهنم حالت تهوع می گیرم و دوست دارم زار زار گریه کنم تا بلکه همه اون تصویرا شسته بشن و برن گم شن تا حتی یک ذره هم یادم نمونن.

از تمام آهنگایی که گوش کردم تو اون موقع، کارایی که کردم، کارایی که نکردم، حتی از ماه رمضون و روزه و افطار و سحر و .... هم حالم به شدت به هم میخوره.

به شدت غیرقابل هضم شدن برام اون وقایع.

+کوتاهیایی که خودم کردم در حق خودم رو می دونم و هزینه شو هم دادم ولی کارایی که دیگران کردن و ذهنمو مشغول کردن رو شاید نتونم ببخشم.

+هیچوقت دکتر روان شناسی رو هم که پیشش میرفتم رو نمی بخشم، به جای اینکه همراه با دارو درمانی و فرستادن من پیش روانپزشک، گفتار درمانی کنه، فقققط گفتار درمانی می کرد و می گفت فلان کارا رو بکن.

ولی، من، عاجز بودم از انجامشون...

یه حس منزجر کننده، 

یه احساس منفی نسبت به همه چی

با کوچکترین اتفاق آشفته می شدم

یه حس بد همیشه تو دل و مغز و ناخودآگاهم بود...


+از خیلیا می تونم گله کنم. من پیگیر سلامت روح و جسمم بودم ولی خیلیا بهم خیانت کردن.

من که نمی بخشمشون..