ترس...

چرا می‌ترسیم؟

چرا می ترسم از ۴ متری؟ مگه تا حالا رفتم توش؟؟

نه نرفتم! توی خودش غرق نشدم ولی توی ‌ترسش چرا!

خب شاید یه شناگر ماهرم ولی تا حالا به خودم این اجازه رو ندادم که تجربه‌ش کنم.

بعضی وقتا لازم نباید فکر کنیم و باید عمل‌کنیم.

بعضی وقتا باید خودمون روبروی عمل‌ انجام شده قرار بدیم تا ببینیم واقعا چند مرده حلاجیم.

نمیشه بشینیم و فکر کنیم و بترسیم و به خودمون سرکوفت بزنیم که نمی تونیم کاری رو انجام بدیم.

اصلا کافیه‌ فقط یه کوچولو فکر کنیم و بعدش بپریم تو ‌آب!

اصلا به نظرم ماها‌ زندونی خودمون هستیم، زندونیه ذهنمون. هر چی که ذهنمون میگه، برداشتی که داره، نظری که داره رو فکر میکنیم حقیقته و جز اون به چیز دیگه ای درست نیست.

اما ‌این عینکیه که دیگران به چشم ما زدن، عینکیه که فقط معدود تجربه‌هایی بدی که داشتیم به چشممون زده. این که نمیشه، نمی تونیم.

اینا برداشتای درستی نیست.

اینا برداشتای ما نیست از حقیقت، برداشتای دیگرانه که به ما تحمیل شده.


+پس بهتره بگم، نترس از ترسیدن!