یاد تو...

+دوست داشتم الان اینجا بودی و بغلت می کردم.

یه دستم خیلی آروم پشتتو نوازش می کرد و یه دست دیگم موهای نرمتو.

بینی م هم بوی موهاتو حس می کرد.

همیشه تو نظرم موهات باید بوی موهای تازه از حموم دراومده و شامپو زده رو بده که همین طور هم هست.

موهای خرمایی رنگت مثل بوی اونها خیلی جذابن و همزمان سه حس از پنج تا حسمو درگیرش می کنه.

عجیب نیست؟ فقط موهات!

فقط یه قسمتی ازت که دیده میشه منو اینقدر درگیر خودت کرده.

حتی از فکر اینکه قسمتایی از وجودت که قابل دیدن نیست چقدر می خواد منو به سمتت بکشونه، روحم به پرواز میاد.

+همیشه حاشیه رو دوست داشتم و اگه قرار بود یه کاری رو بکنم، می رفتم و درگیر حاشیه ی اون کار میشدم.

نمی دونم شاید دلم میخواست هیجان انجام کار اصلی رو همیشه داشته باشم و نزارم از بین بره

منم الان درگیر جزییات تو هستم. دوست دارم درگیر اینا باشم و بدونم یه چیز خییلی هیجان انگیزتر وجود داره که بهش دلخوش باشم.


+بهت گفته بودم چشای قهوه ای رنگت مثل چشای جذاب Adele تو فیلم Down by Love هستن؟

بهت گفته بودم چال گونه هات حتی از چال گونه های Miranda Kerr هم جذاب ترن؟!


+بهت گفته بودم پف زیرچشمات که شاید دیگران و حتی خودت خوشتون نیاد ازش، برا من جذاب ترین جز صورت تو هستش؟

می دونستی؟


+همه اینا رو بهت میگم، وقتی که سیر بشم از بغل کردن تو...

سیر بشم از گرمای بدنت، از آرامشی که بهم میدی و آرامشی که بهت بدم. 

+البته که سیر نمیشم از اینا ولی خب...