51. خواب

+خواب دیدم دیشب، ولی یه خرده عجیب تر بود نسبت به خوابای قبلی

مثل یه فیلم سینمایی بود بیشتر

+شروع داشت، تحلیل شخصیتا و یه پایان دراماتیک.


اول خواب رو واقعا یادم نمیاد، مثل همون چیزی که توی Inception طرف میگفت.

ولی در هر صورت یادمه که یه بخشش تو تهران بود، با خانواده رفته بودیم از یه جایی دیدن کنیم، موزه بود، سینما بود، سخنرانی بود، دقیق نمی دونم.

خلاصه یه جایی بود که پله های تودرتو داشت به سمت پایین، آسانسوراش هم این طوری نبود که فقط به سمت پایین حرکت کنه، بلکه چپ و راست هم حرکت میکردن.

یه قدرتی داشتم تو اون خوابه که می تونستم یه کاری کنم که هر چیزی به یخ تبدیل بشه و دوباره از اون حالت به حالت عادی برشگردونم. حتی می تونستم داغ کنم اجسام رو.

یه قدرت دیگه هم این بود که می تونستم تعمیر کنم هر چیزی رو.

یادمه یه خونه ای رفته بودم با یه نفر که بیشتر شبیه طبقه اول خونمون تو شهرستان بود. یه بخشش سقف نداشت برف جمع شده بود. اول برفا رو ذوب کردم. 

چطوری؟ فقط کافی بود دستم رو بگیرم سمتش و اونم شروع میکرد به ذوب شدن.

سقف خونه رو هم دستمو رو سمتش گرفتم و میدیدم که سیمان و آجر و چوب دارن خود به خود رو سقف میان و تعمیرش می کنن ://

بعد حالا این شکلی شد که یه بمب هست.ه ای چیزی توی خونه بود. همراهمم یکی بود که انگار دوستمه.

انگار بال و پر هم داشتم. بعد یه دفعه فهمیدم اون یارو دوستم نیست انگار، پرواز کردم و زنجیرهامو (!) به سمتش پرتاب کردم و از فاصله ی دور می خواستم با زنجیرهام بگیرمش و برم سمتش دهنشو سرویس کنم، ولی انگار بمب رو ترکوند و همه چی، خونه و ... از بین رفت و منم پرتاب شدم یه ور از شدت انفجار توی هوا

بعد دیدم بال و پرم سوخت و ذوب شد جلو پشمام و همه قدرتام هم از بین رفت.

.

.

.

+همین الان چندتا خواب دیگم هم یادم افتاد که اصن یادم نمیاد که کی دیدمشون

شاید اصن همین دیشب دیدم و فک میکنم قبلا دیدم، شایدم نه.


+خواب، خواب حقیقتا چیز جالبیه...