+حقیقتا دیالوگای فیلم Blue is the warmest color رو یا نفهمیدم یا یادم نیست یا هر چی، اما وقتی به رفتارا، احساسات و ... نگاه می کنم واقعا کیف می کنم.

چقدر این فیلم پر از احساسه، چقدر درگیرت می کنه. چقدر طبیعی بازی می کنن!

البته موضوعش رو شاید بعضی ها نپسندن.


امروز هم....

+امروز چرا به تلف کردن گذشت؟

-آها یادم اومد چون برنامه نداشتم

+کم کم دارم وارد یه سری جمع هایی میشم.

مثل گروه های دانشجویی که قطعا باعث بزرگ شدن دایره ارتباطاتم میشه که خیلی خیلی میتونه مفید باشه برام.

داره نزدیک میشه

آخ ماه رمضون

غروبش

بیحالیای نزدیک اذان

افطار

چای شیرین

سنگینی بعدش

سحراش

احساسای خوبش


+مذهبی بودم اما الان نه. ولی در هر صورت خیلی خوشم میاد از این ماه

کل این ماه کار کردن تو یه سری عادتای پایه ایه.

آدم میبینه که عادتای پایه ایش رو وقتی تغییر میده، این تغییر تو قسمتای مختلف زندگیش گسترش پیدا میکنه.

ولی واقعا خود کنترلی که میگن خیلی تاثیر داره رو آدم.


ولی همه اینا، همه این کارا، همه این تلاش ها، خود کنترلیا، باید برای یه چیز بزرگ تر باشه.

نمیشه که آدم الکی گشنگی بده به خودش. اینا وسیلن به نظرم تا به یه چیز مهمتر مارو برسونن.


Lana Del Rey - Summertime Sadness

یه چند روزیه درگیر این شدم...

Lana Del Rey - Summertime Sadness

آشتی با خود...

+کم کم دارم به این نتیجه می رسم، که عمده مشکلات، افکار مزخرف و ... به خاطر اینکه با خودم قهر کردم. با جسمم، با روانم، انگار بدم میاد ازشون.

دوست دارم تو یه کالبد دیگه باشم. با جسمی که برا خودمه دعوا دارم.


و دقیقا یه سری از افکاری هم که دارم به این خاطره که دنبال یکیم بیاد به من حس خوب بده، حس خوبی که می تونم با آشتی کردن با خودم بدست بیارم.

می دونم نباید دنبال همچین کسی باشم، یعنی کسی بیاد و به من حس خوب بده، بیاد و این کمبود رو برطرف کنه.

هیشکی جز خودم نمی تونه این خلاء رو پر کنه.


+با خودمون آشتی کنیم، هر چی که هستیم رو قبول کنیم و سعی برای بهتر شدن داشته باشیم، قربون صدقه خودمون بریم.

فکر می کنم دخترا بیشتر همچین کاری می کنن، ولی در هر صورت حس خوبی به آدم میده. شاید به همین خاطره که، از نظر من، بهتر می تونن با انبوهی از مشکلات بسازن.


چرا خودمون رو اذیت کنیم؟

عاشق خودمون باشیم!!!


+شاید اینا برا شما بدیهی باشه اما برا من اینا همش جدیده. دارم صحیح و خطا می کنم تا راه درست رو تشخیص بدم.

یه آدمی شدم که باید از اول برنامه نویسی بشه.

کتاب مورد علاقتون رو معرفی کنید! - پست ثابت

این پست ثابته!


+خب کم کم داریم به نمایشگاه کتاب نزدیک میشیم.

دوستان کتابایی که فکر می کنن خوبن، تو هرررررررررررر زمینه ای! رو معرفی کنن تا هم من و هم دوستان دیگه استفاده کنن.


من تو ذهن خوذم کتاب خاصی ندارم ولی از دوستان دیگه می پرسم و همین جا اضافه می کنم.

بیدارم، الکی.

نمی دونم، لج می کنم با خودم یا چی.

آهنگ قدیمی

همه چی خوب بود اون موقع ها....


شادمهر-تقدیر

امروز

+دیروز عینکمو دادم شیشه هاشو عوض کنن و تاکید کردم که حتما تا امشب حاضر شه چون بدون عینک سردرد می گیرم.

عینک ساز هم گفت اوکی.

زنگ زدم میگه موقع کار شیشه ش خراش برداشت و آماده نمیشه تا شنبه ظهر!!!

علاوه بر اینکه از زندگی می افتم، سر کلاس هم باید بدون عینک برم که عملا کور خواهم شد -_-

هیچی دیگه پاشدم رفتم اونجا، طرف گفت ساعت 12 شنبه آماده می کنم میدم بهت.

همین عینکو تو شهرخودمون 30 تومن می گیره درست کنه، یه خرده اصرار کنی 2 ساعت درست می کنه میده دستت.

حالا این یارو اینقدر بامبول بازی در میاره، آخر سر هم 60 تومن میگیره!!! چی بگم.


+شیشه عینکای قبلیمو داشتم، برداشتم یه قاب براش درست کردم با خودکار و کاغذ و چسب نواری

فعلا رو سرم می مونه! 

ببینیم کارمو راه میندازه یا نه.

امشب

+امشب بیرون رفتم با دوستان خوابگاهی.

خیلی خوش گذشت، فقط چرت و پرت گفتیم و کارای خاک برسری کردیم.

نیاز داشتم واقعا به همچین چیزی.

در مورد چیزای مختلف‌حرف زدیم: سربازی، کار، دانشگاه ، اپلای و ...

افکار مختلف رو شنیدم.

کمک می کنه به نتیجه گیری...


+رفتم پیش یه چشم پزشک دیگه.

گفت تا قبل ۲۵ سالگی، اصلا نباید صبر کرد تا دید قوز قرنیه داره پیشرفت می کنه یا نه.

گفت عکس بگیر  بیار که ببری عمل کنی.

هیچوقت هم خوب نمیشه پس هر چی زودتر جلوش گرفته بشه بهتره.


+من از تابستون سال ۹۵ فهمیدم چشمم یه مشکلی داره.

شهر خودمون رفتم پیش دکتر که بعدن فهمیدم خیلی اوسکوله.

اصلا نتونست تشخیص بده یا حتی احتمال قوز قرنیه بده.

چندبارهم رفتم پیشش بعدا. بازم نتونست تشخیص بده. 

تا اینکه بهمن ۹۶ رفتم کلینیک نور و اونجا بهم گفتن همچین مشکلی داری.

تازه اونجا هم دکترش اوسکول بود. گفت برو ۶ ماه دیگه بیا در صورتی که هر چه سریعتر باید عمل بشه.

ولی خیلی‌ بده بخوای تا اخر با دوبینی زندگی‌ کنی.


در مورد قوز قرنیه کامل بعدن می نویسم.

بدیهیات!

+بدیهیات:


اگه سرم درد گرفت، می تونم ماساژش بدم و بهتر بشه!

چقدر بدیهی!!!

نمی دونم چرا به جای اینکه دنبال راه حل باشم، شروع به فاجعه سازی می کنم و با خودم لج می کنم.

یعنی می مونم تو همون وضعیت.


+فهمیدم آدم باید بدن خودشو دوست داشته باشه.

نمی دونم چرا حس بد نسبت بهش داشتم.

خب روح من تو همین بدنه، این بدنه من سخت افزاریه که روش یه نرم افزار به نام روح نصب شده. چرا لج بازی کنم باهاش و اذیتش کنم؟؟


+به فکر خودمان باشیم

بازی امشب

فوتبال چقدر خوب بوده من نمی دیدم قبلنا!

امشب عالی بود فوتبال. اصلا چشم نواز.

هیچیم قابل پیش بینی نبود.

جالبه آدم بازی رم رو میدید می گفت اینا چرا بازی بلد نیستن.

آخرا که ورق برگشت، دیدم نه چقدر خوب بازی میکنن.

خب این چه نتیجه ای میده؟؟

نتیجش اینه که جو یا طرز تفکر یا ... خیلی رو عملکرد تاثیر میزاره.

پس مشکل از خودشون نبود، مشکل از جو بود که رو عملکرد تاثیر میزاره.

+حالم آدم بد که میشه، عملکرد بد میشه. که باز باعث میشه حالش بدتر بشه و میوفته تو یه چرخه که به سمت نابودی می برتش.

باید باید این زنجیره یه جا قطع بشه، و مواظب بود که دوباره تو حلقه نیوفتاد.

عجب گیری کردیم

+از اون شباست که فقط غلت میزنم و خوابم نمی بره.

یه فشاری رو پیشونیم هست، اذیتم میکنه نمیزاره بخوابم.

انگار که عصبانیم. نمی دونم. 

ماله کم خوابیه دیشبه.


الان دارم سرمو ماساژ میدم ببینم درست میشه یانه.

جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون