+دارم به این فکر میکنم که چه چیزی میتونم به دوست دختر آینده ارائه بدم که متفاوت باشم؟
هیچ به ذهنم میرسه
زیباست
+یه بار دبیر عربیمون خیلی سال پیش یه مثالی زد هیچوقت از یادم نمیره
یه کوزه پر یا خالی رو تکون بدی هیچوقت صدا نمیده
اما کافیه نصفه پر باشه، یه خرده تکونشم بدی صداش در میاد
حکایت بعضی از آدما که کر میکنن ملتو از گنده گوزیشون
++6 تا به بقیه سوزن میزنی 2 تام به خودت بزن
دوست عزیز لازم نیست وب منوو بخونی، نظر بدی و نصیحت کنی
هر وقت راه حل خواستم اعلام میکنم فلان مشکلو دارم، یکی بیاد بگه چیکار کنم
نمیدونم مشکلش چیه آدم دوست داشته باشه غر بزنه، عزاداری کنه تو فضای شخصی؟ شما عزاداری نکن با من
چرا فک میکنی تجربههای شما که شاید فقط مشابه باشه میتونه برام مفید باشه؟ اونم نه فقط فکر کردن، بلکه با یه چوب واستادن بالا سر آدم و گفتن
اینکه تقصیر توعه، تقصیر توعه، تقصیر توعه، همه چی تقصیر توعه
تقصیر توعه فلانی عوضیه، هی ضایعت میکنه، هی اذیتت میکنه
من به اندازهی کافی خودخوری میکنم لازم نیست یکی دیگه هم همراهیم کنه و شخصیتمو خورد کنه و "رو زخمام فشار بده"
اینقدر جملات اذیت کننده بود برام تو "این حالم" که تا آخرش نمیخوندم
+مگه من موظفم بیام سرتا پای مشکلات و هررر چی که برام میگذره رو اینجا بنویسم تا شما منو بشناسی؟ چرا باید همچین کاری بکنم؟ که با حرفا یه چوب دیگه بتراشی
بزنی تو سرم؟
+اره مشاور پووووول میگیره به حرفات گوش میکنه، منم به اینجا کسی پووووول ندادم که حرفامو بخونه
++یادش بخیر قبلنا اینجا بهتر بود
هی هوا کمتر شد جاده ها باریکن
من نیمدونم برم یا بمونم کاری کرد
چشم تو ساکت شم یه آب راکت شم
هی هوا بدتر شد مسیرا تاریکن
من نیمدونم برم یا بمونم کاری کرد
چشم تو داغون شم هدف بارون شم...
"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید"
+این متن رو هر روز بیشتر درک میکنم، چیزی که دریغ شده از من
++گوش شنوا باشید و آدمو بفهمید تا یه نصیحت کننده
+ از زندگی اجتماعی بیزارم
از تلاش برای اجتماعی بودن بیزارم
از تلاش برای با بقیه بودن بیزارم
بقیه منو نمیخوان، هر جوری شده منو پس میزنن، من چرا میخوامشون؟ چرا نمیفهمم بقیه منو نمیخوان؟
چرا تو خودم گم و گور نمیشم از دستشون راحت شم؟
حالم از همشون بهم میخوره
از تک تکشون
+کمتر پول خرج کن کمتر کسشر بخر کمتر فست فود بخر
++ذرت مکزیکی دیگه درست نکن مثل آدم برو بخر یدونه
++هر هفته فوقش یه بار فست فود بخر بخور یا کلا از بیرون غذا بگیر
+++به جای این همه کسشر که خوردی اخیرا میرفتی باشگاه کمترم میشد هزینت
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسۀ متروکه فراموش میشوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب… فراموش میشوی
+دوران سختی رو دارم پشت سر میزارم
کاش دووم بیارم
از هر لحاظ تحت فشارم،
سنگینیش رو دارم حس میکنم به وضوح
به مرگ حتی فکر میکنم، که دیگه امیدی ندارم به هیچی