+فقط یکی رو می خوام باهاش به آرامش برسم. فقط همین.
به چشماش زل بزنم و آرامشو توش ببینم.
اونم با من آرامش رو تجربه کنه.
+یعنی اینقدر سخته؟
نمی دونم شاید من سختش می کنم،
شاید من بلد نیستم کی رو انتخاب کنم، چی بهش بگم، چی نگم.
چطوری حرفمو رو بهش بگم که نترسه، نترسه از اینکه فکر کنه نیتم بده.
اصلا چطور سرصحبت رو باهاش باز کنم.
+حالم خوبه ها، ولی انگار بده!
یه جوریم.
انگار سرماخوردگی کامل نرفته بیرون. خستگیش هنوز تو بدنم مونده.
صدام هنوز گرفته ست.
نمی دونم چمه.
خوابم هم میاد با اینکه 6 ساعتو پر کردم شب.
+خودم، عقلم، خیلی عاقله!!!
می فهمم، بعضی وقتا میزنه بیرون می بینم نه منم یه چیزایی بلدم.
ولی این بچه 5 ساله میاد خراب می کنه کارا رو.
باعث میشه با دیگران روراست نباشم.
به خاطر یه چیزای دیگه، یه چیزی بگم...
حالا یه اعتراف نامه تنظیم می کنم امشب.
+یادمه دبیرستان که بودیم یه مجله بود پشتش از این تصایر استریوگرام داشت.
با شوق و ذوق می رفتیم نگاه می کردیم ببینیم چی هست تو تصویر.
بعد جالبه راهنمایی کرده بود برا دیدن تصویر اول از نزدیک تصویر رو ببینید و بعد آروم آروم ازش دور بشید و ....
من اما یه ترفند از خودم میزدم و میزنم که اصلا لازم نیست به این کارا.
فقط کافیه نقطه کانونی 2 تا چشماتون رو از یه نقطه به 2 نقطه افزایش بدین.
یعنی با 2 تا چشمتون، همزمان 2 تا ببینید و خودبه خود تصویر 3 بعدی دیده میشه.
یه سایت پیدا کردم پر از اینا.
این مورد علاقه منه:
و این:
چه جالبه اشتراک ویدیو. تا حالا ویدیو به اشتراک نذاشته بودم.
حتما از این به بعد ویدیوهایی که خوبن رو، مخصوصا از یوتیوب به اشتراک میزارم.
+میرم توییتر، حرفا، دغدغه ها و ... مخصوصا برا دخترا رو می بینم.
قطعا دنبال همچین کسایی، با این رفتارا و طرز تفکر و ... نیستم.
ولی از یه طرف می گم فقط یکی باشه، تا منم تجربه کنم حس دوست داشته شدن و دوست داشتن یکی رو.
و همین مشکل زاست، گرسنه که باشی(نه منظورم گرسنه جنسی!) هر غذایی رو می خوری، سالم و ناسالم.
و اغلب هم غذای سالم رو نمی خوری چون باید با حوصله دنبالش بگردی و هزینه ی بیشتری هم بدی (صرفا مثال بود وگرنه دخترا اصلا نمی خوام به غذا تشبیه کنم!)
و این هم نیازمند کارکردن و فراهم کردن زندگی مناسب( تو وضع مزخرف ایران!) و صد البته خودشناسی و فهمیدن اینکه خودمو کنترل کنم، چی می خوام و چی نمی خوام، احساساتم بشناسم و ....
خیلی بالا پایین دارم این چند مدت. ولی همین بالا اومدن ها هر چند مقطعی، نوید اینو میده که تا حدی راه رو درست انتخاب کردم که گاهی سرعقل میام.
وگرنه مثل سال پیش کلا تو توهمام غلت می زدم.
+مهمترین راه کارهایی که پیدا کردم برا اینکه الکی بهونه گیریام شروع نشه و هرکی رو نخوام:
1. هدف داشتن(کوتاه مدت، بلند مدت)
2.برنامه ریزی
3.خوندن کتاب(خودشناسی، ادبیات،علمی و ...)
4.اجازه دادن به کودک 5 ساله برا اینکه بعضی وقتا شلوغ کنه
5.گاهی رفتن بیرون، با دوستا پریدن
6.حرف زدن و مشورت گرفتن
7.کارکردن
8.کلا کمتر تنها بودن
و .....
+به گذشته که نگاه می کنم، میبینم چقدر کارای از روی احساس و بی فکر می گرفتم!
و قطعا در آینده هم این حسو نسبت به الان خواهم داشت.
+شانس مزخرف مارو ببین!
قراره با یه شخصی پروژه ارشد رو انجام بدیم، یعنی چون موضوع هامون اساسشون یکیه و مشابه هستن، کارامون احتمالا مشابه می خواد باشه.
حالا این همگروه یه دختر هست که تو کارشناسی هم با هم بودیم.
خب شاید بگید مشکل چیه؟
مشکل اینجاست که ایشون کلاااا ضامنی نداره برا لاس نزدن!
با هر کی که روبرو میشه لاس میزنه، گرم میگیره و این حرفا.
جالبه دوست پسر هم داره :|
بعد حالا یه عادتی هم که داره اینه که به شدت آدم رو حمال میکنه.
یعنی کاراش رو میندازه گردن این و اون.
ترکیب این 2 تا چی میشه به نظرتون؟
بله!
ایشون لاس میزنن و مخ پسرا رو میزنن و کارهایی که باید خودشون انجام بدن رو گردن این و اون حواله می کنن.
و منِ پاستوریزه و ساده هم شدم هم گروه ایشون!
و یه اشتباه هم داشتم این بود که برا یه سری هماهنگی تو تلگرام پیام بهش دادم و ایشون هم پررو شده کمی.
+از این به بعد، جوابام یه کلمه ای میخواد باشه.
جلو ضرر رو هر وقت بگیری نفعه.
شانسم نداریم، با یه آدم ناجور هم گروه میشیم.
بدبختی رو می بینی؟
+نمی شدبا یه آدم نرمال تر هم گروه می شدم؟؟؟
یعنی اینطور بگم طرف همزمان تو چندتا دانشکده دوست پسر داره، اون ترم 1 که اومده بود با 3-4 نفر می گشت، الان که الا ماشاالله...
خدا به خیر کنه، فقط.
نمی خوام درگیر همچین آدمی بشم، اصلا و به هیچ وجه.
فقط به خودش توکل می کنم...
کلاس انگار قرار بود زودتر تشکیل بشه، من تلگرامو چک نکردم.
خلاصه برا 25 دیقه کلاس، صبح از ساعت 9.5 تا 3 علاف شدیم!
استاد مسخررره
کلاس انگار قرار بود زودتر تشکیل بشه، من تلگرامو چک نکردم.
خلاصه برا 25 دیقه کلاس، صبح از ساعت 9.5 تا 3 علاف شدیم!
استاد مسخررره
ارائه خوب بود، مسلط بودم. خدا رو شکر.
شبو کم خوابیدم، الان خوابم میاد.
زیااااااد هم درس دارم. ماه رمضون هم ۲ روز بعده.
به فاک نریم بزن اون دست خوشگله رو...
+خوابم نمیبره.
۸ صبح ارائه دارم.
دیگه ۷ صبح باید بیدار شم.
بعد سرماخوردگی یه جوری شدم. نفس می کشم یه بویی میاد تو دماغم.
سینوزیته آیا؟ تب هم دارم پشت بندش. کلا بدنم داغ کرده.
نخوابیدنم هم دلیلش همینه شاید.
دل درد هم دارم!
سکانس بعدی:
فاتحه مع الصلوااااااات!
[صلوات محمدی پسند حضار]
آقااا این نت من هرچی دانلود می کنم تموم نمیشه!!!!!!!!!!
حالا اگه نت نداشتم هزارتا فیلم و سریال باحال می اومد ولی الان هیچ خبری نیست.
قطعا این هم یکی از باگ های دنیای ماست.
بدیش اینه که خودم هم هیچی به ذهنم نمی رسه که دانلود کنم.
والا این حالا حجمیه ماهی 40 گیگه اگه نامحدود بود که دیگه هیچی. اصلا دست نمی زدم بهش.
الان هنوز 16 گیگم مونده ولی فردا یه ماه تموم میشه و همش میسوزه.
خدااااااااااااااااااااااااا