+کار مفیدی نکردم از ساعت 9 که تقریبا پا شدم. برم ببینم میتونم یه خرده درس بخونم.
+هفته بعد یه میان ترم دارم، استادِ بنداز! قشنگ میندازه.
خدا به خیر کنه
+زندگی رو سخت نگیرید. به والله سخت نگیرید.
مطمئنم سخت بگیرینش 99% به فنا می رید.
چیه می شینید فرمول بندی می کنید زندگی رو؟ فرضیه های عجیب غریب، معیارای سخت برا زندگی و...
نکنید. واقعا نکنید.
+یه دوستیم داشتم، هم اتاقیم بود. طرف منو به فنا داد، اینقدری که دنبال هدف و .... بود. آخرش بهش گفت سنگ بزرگ نشانه نزدن است.
البته طرف خیلی باهوش بود.
شاید اینا هم از تبعاته با هوش بودنه. به یه نتیجه هایی می رسن که عجیب به نظر میاد.
+برا من که معمولیم! این شکلی سوال نمیاد تو ذهنم.
+این نیچه رو ببینید، طرف چه چیزای مزخرفی گفته. ولی بعدا تازه فهمیدن چی گفته. حتما باهوش هم بوده. نمی دونم.
گیج نکنیم خودمون رو.
+غذایمان هم سوخت!
-نمی دونم چرا هر کاری می کنم غذا مزه نمی گیره. هیچکدومشونا!
خلاصه بگم یکی از دلایل ازدواجم همینه که یاد بده چطور غذا بپزم.
+اصلا ازدواج کردن الان درسته؟ فک نکنم. فعلا در حد رل باید کافی باشه.
باید با روحیاتشون آشنا بشم. خودمم هم بسازم.
+امروز با مترو رفتم تئاتر شهر، نشستم اونجا. چه هوای خوبی!
پیاده ولیعصر رو رفتم بالا تا میدون ولیعصر، از اونجا هم تا سر وصال و ازش اومدم پایین، به یاد خاطرات خوابگاه. وای عجب دورانی بود.
تکرار نمیشن اون موقع ها.
+اصلا وقتی فک می کنم به اون دوران، دلم می گیره. دلم مچاله میشه. چقدر نوستالژی شده برام. همه چیز خوب بود. همه چیز سرجاش بود.
سرم پایین بود و کار خودمو می کردم. بدون حواس پرتی، بدون سخت گیری تو کارا.
+بگذریم وصالم اومدم پایین، یه دوستی رو دیدم یه خرده چرت و پرت گفتیم، از اونجا سوار BRT شدم و برگشتم.
+شبا بدون عینک به شدت چشمام اذیت میشه. اکثر موقعی که بیرون بودم تمرکز نداشتم و فقط به این آستیگماتیسم مزخرفمم فک می کردم.
مخصوصا نور ماشین، چراغا، اصلا داغونم می کنه. هر چیز نورانی رو با 2 تا سایه می بینم که کشیده شدن و با هم شکل یه مثلث میشن.
دوباره میرم پیش دکتر، تا ببینم چی میگه. شاید بشه عمل کراس لینکینگ کنم بدتر نشه، یه خرده آستیگماتیسمش هم بهتر شه. ایشالا
+دقیقا، باید از چیزهای کوچیک لذت برد. چرا نباید لذت برد وقتی دلیلی نیست برای لذت نبردن؟ کیف نکردن؟!
لذت خواهم برد، قطعا لذت خواهم برد.
+عذر خواهی می کنم از دوستانی که پیگیر اینجا بودن و یه نظری چیزی میذاشتن یا اصلا فقط نیگا می کردن اینجا رو و این که آدرس جدید ندادم بهشون.
ولی هر دفعه همون حس اشباع شدن می گیره منو، هر دفعه، سر هر کاری.
شاید به این خاطره که بهترین چیزی نبود که می تونست باشه و باز هم این کمال گرایی مزخرف.
+سعی می کنم، اگر خدا و پیغمبر و معصومین و اهل بیت کلا! بخوان، کمتر بیام اینجا. واقعا باید کمتر بیام.
آخه چیزی نداره که بیام. هیچ اتفاقی هم قرار نیست بیوفته. مطمئنم. اتفاقا رو باید تو زندگی واقعی دنبال افتادنشون بود، نه اینجا که هیچیش معلوم نیست.
+بعدا اینو دیدید فحشم ندیدا
+ماییمو، حرفهای نگفته
فکرم پیش حرفایی که با دوستم زدم.
از یه آدمی که اون قدر مذهبی بود, همچین حرفایی بعیده.
خیلی راحت اعتراف کرد که تو کارشناسی الکی حساس بودیم
الکی خودمون رو درگیر یه سری چیزا کرده بودیم، دین، درس و ... ولی چیزای دیگه ای هم بوده که بهشون کم لطفی شده
اصلا نمی دونم مشکل من صرفا نداشتن یه هم صحبته یا نه.
شایدم نیست، شاید این نیاز هرکیه که تو سنه منه. حتی کمتر از سن من هم به همچین مشکلی برمی خورن.
+تا اونجایی که من فهمیدم، جنس مخالف هم شرایطی شاید بشه گفت بدتر داره.
همه نیازمندن. همه. ولی یه سری چیزا مانعه از پاسخ دادن به این نیازها
+در هر حال، من که تصمیم گرفتم سخت نگیرم.
اینم بگم نباید بی هدف هم باشم. نباید خودسازی م رو بزارم کنار.
مشغولیات ذهنم که نباید این باشه
من تصمیم گرفتم خیلی راحتتر باشم، تو جمع ها شرکت کنم، بهتر حرف بزنم و ...
بیشتر از این فعلا نمی تونم کاری کنم.
این قضیه نیاز به زمان داره قطعا. منم که عجول تو همه کارها!
خدا به خیر کنه
+عنوان نمی زارم دلیل دارم. چون اگه عنوان بزارم پستم میاد تو قسمت وبلاگ های به روز شده و هر کی میاد نظر میده.
با یه دوستم که هم اتاقی بودیم حرف می زدم.
اونم مثل من ک.م.ا.ل گ.ر.ا.ی.ی!!! داره و به فنای عظما رفته.
بد دردیه، واقعا بد دردیه!
می دونی چرا؟ چون همه چی، هر چی که فکر کنی معذرت می خوام به چپت میشه. عمق فاجعه ست.
اون که اول مذهب بوده بعد دست و پا درآورده، الان نماز هم نمی خونه.
یعنی بر پدر هر کسی که مروج رفتارای کمال گرایانه ست.
جامعه مریضه، همه یه جور مریضی دارن.
درد دارن.
ولی به یه جمع شاد نیاز دارم. یه جمعی که فقط بگیم و بخندیم.
ازینایی که تیکه و شوخیای جهتدار میکنن و میخوان تخریبت کنن نه.
از اینایی که میرن کوه، میرن بیرون، کلا خوشن. از اینا میخوام.
یا شبا با ماشین میرن دوردور، خیابون گردی.
اصلا یه جا که آدم خودشو تخلیه کنه. داد بکشه، بلند بلند حرف بزنه.
با خودم که نمی تونم داد بزنم یا حرف بزنم و ...
خب از کجا پیدا کنم همچین کسایی رو؟
کسایی که میشناسم اکثرن عنن. از عن هم چیزی درنمیاد، میاد؟ نه هیچی.
هاهاهاهاهاها
+چه خداحافظی دراماتیکی داشتم! آرزوی موفقیت و خوشبختی و اینا هم کردم و کردیم و باز من اینجام!!!
قشنگ تصمیمات لحظه ای!
خدایا توبه!
این که همون لحظه دلیت نمیشه مجبورت می کنه برگردی. بر پدر بلاگ اسکای!
یه زمان یادم بود روزی 60 دفعه تلگرامو حذف می کردم دوباره نصب می کردم
+وای یه وقت زن نگیرم فرداش پشیمون بشم
اینم بگم همچین حرکاتی تو خانواده ما موروثیه.
خلاصه یه وقتی عاشق من شدید من همینم که هستم! اصلا هم تغییر نمی کنم.
مواظب خودتون باشید
اول می خواستم حذف کنم وبلاگو
ولی دلم نیومد. اینجا یه سری بحثا و نکاتی شده، که شاید الان دوای دردم نباشن، ولی حتما در آینده به دردم می خورن، وقتی که خوبم.
میرم، و روزای خوب برمی گردم.
میرم و می سازم روزامو. اون موقعست که برمی گردم.