دوست ندارم، نمی خوام دوباره به اون نقطه برسم.
به خدا دوست ندارم برگردم سرجای اول.
ولی زجر می کشم از این همه تناقض، از این همه خودخوری.
دارم نابود میشم از درون.
تمام سلولای بدنم درگیرن، درگیر یه چیز خود ساختهدوست ندارم برم از ابنجا، چون تو یه جا دیگه قطعا به مشکل می خورم.
خدایا، خدایا، خودت نگه دارم باش.
ولی من می دونم چمه.
دقیقا می دونم.
الان خیلی بهتر خودمو درک می کنم.
این که برا بیرون اومدن از این وضعیت چیکار باید کرد.
حالا بیا هزار تا استدلال و حرف و .... بزن، هیچی عوض نمیشه.
من باید برم سمتش.
هر دفعه که بهش فکر می کنم، ذهنم باز میشه، فکرم خوب کار می کنه، می خوام فقط برم سمتش.
شوق زندگیم زیادتر میشه.
این پوچی که ازش حرف میزدم، صرفا به خاطرکمبودش تو زندگیمه. به خاطر نفی اشه. به خاطر فرار کردن ازشه.
ولی این دفعه میرم سمتش تا گیرش بیارم.
حالا فکرتون به جنس مخالف نره ها. منظورم یه چیز دیگست.
رفتم از این لامپ رنگیا گرفتم روشن کردم عجبچیزی شده!!! نورآبی و نارنجی.
اصلا یه فضای رمانتیک خفن طور شده که نگو!
نگاه می کردم نوشته بود نور آبی برا تمرکز و جلوگیری از خواب آلودگی خیلی خوبه. که البته شبا باعث بی خوابی میشه.
البته نمی دونم این آبی همون آبیه محسوب میشه یا نه.
این تفسیر خوابو نمی دونم کی انداخت تو ذهنم؟؟؟ بزار فکر کنم، نمی دونم!
ولی خب چند روز پیش تو خواب حس کردم که تلگرام 21 فروردین فیلتر میشه!!!!!!
فیلتر شد چی میدین بهم؟
نخیر، این آمارگیر نمی دونم چرا اضافه نمیشه به قالب.
اصلا نمی دونم چرا خودبه خود پرید، دیگه هم نمیاد.
کسی می دونه از چی می تونه باشه؟
اوف این قالب چقدر خوبه
البته قالب وبلاگ هفت دقیقه رو دیدم و سریع رفتم پیداش کردم!
نمی شناسمت ولی ممنون
انگار نه انگار درس داریما!!
منم کم نیاوردم، نشستم هر چی فوتبال نشون داد نیگا کردم
قهرمانی پرسپولیس هم مبارک!!!
چشتون در اومد اس.تق.لالیا؟؟
قهرمانی رو دبل نکرده بودیم که کردیم. ایشالا هتریک قهرمانی!!
منچستر سیتی و یونایتد رو تا نیمه اول دیدم، که دوتا خورد یونایتد.
یه دفعه آخر بازی دیدم سه، دو جلوعه یونایتد. برگای آدم میریزه خب.
تو یه کتابه نوشته بود وارد رابطه شدن با کسی وقتی درسته که
سرشار از عشق شده باشید، و بخواهید اون رو با یکی دیگه سهیم بشید.
از طرفیم نوشته بود نباید برای پر کردن تنهایی و التیام روحی خودتون و از بین بردن بی هدفی، وارد رابطه بشید.
خوب من الان به هر دوشون دچارم، هم آمادم، هم آماده نیستم.
و تناقض هم همیشه اذیت می کنه آدمو....
هربار که بیشتر از اینا می نویسم، انگار بیشتر خودمو میشناسم.
همی موقع ها سال پیش، تو افکارم خودم غرق می شدم، نمی تونستم بیانشون کنم.
برا خودم فکر و خیال می کردم. اذیت می شدم. توی خودم می ریختم.
حرف زدن با دختر؟؟ اصلا. مگه می تونستم. توانشو نداشتم.
حتی پشت نت.
با همین افکار شبا میخوابیدم، صبح ها بلند می شدم، بدون اینکه به کسی بتونم از خودم، چیزایی که باهاش درگیرم حرف بزنم.
درگیر بودم با خودم.
اولین بار هم که اومدم اینجا، باز استرس می گرفتم چیزی بگم.
خیلی روراست بخوام بگم، اومدم اینجا تا حداقل این ترس، این استرس لعنتیم بریزه. دو کلمه پشت نت حتی بتونم صحبت کنم با همونا!
خدا رو شکر دوستا یا شاید بگم دوست خیلی فهیمی پیدا کردم، همون اولا، که خیلی جلوتر از سنشه. چندبار هم بهش گفتم که جلوتره. از خیلی جهات.
امیدوارم خوشبخت بشی، که میشی.
دیگه تو خوشبخت نشی هیچی دیگه، برو بکش خودتو
توصیه دوستمون مبنی بر نوشتن مساوی است با تخلیه شدن راستی راستی جواب میده ها!
واو، مغزم باز شد بعد نوشتن اون پست. خیلی جالبه!
البته خود دوستمون تاثیر غیرقابل انکاری داشتن. اینم بگم.
یه جایزه داری می تونی درخواست کنی. بگو چی میخوای:)
یه چی بگو که قابل تهیه باشه از پشت نت :))))