هوای عالی!!
از اون بوهای خوب که وقتی بارون میزنه میاد!
نگو شهرستان و یکنواختی اعصاب نزاشته بود برام. اینجا خیلی بهترم.
کاشکی زودتر می اومدم.
خبری هم از سوسک نیست خدارو شکر! هورا!!!
یه خروار درس!!!!
تعطیلات برای من همین جا تموم شد.
و این تعطیلاتم مثل تعطیلاته دیگه، حتی بدتر از اونا گذشت، از حیث استرس و خرد شدن اعصاب.
البته هیچ تعطیلاتی به تعطیلات ۲ سال پیش از حیث مزخرف بودن و اعصاب خط خطی شدن نمی رسه.
اونجا بود که فهمیدم نخیر، این حالات من اصلا طبیعی نیستحتما منو چشم زدن، اون قدری که رو مخشوم رژه رفتم و اعصابشون رو خرد کردم.
اما نوبت من هم می رسه،
هنوزم که هنوزه می ترسن از من، یکیشون خیلی واضح اومد گفت اره شما خطرناکی، یه دفعه ممکنه یه کارایی بکنی.
اولا که من به خاطر شما درس نخوندم قبلا، که حالا بخوام از رو رقابت با شماها کاری کنم.
دوما و مهمتر اینکه،وقتی حس اشباع شدن تو یه چیزی بهت دست بده، معنیش اینه که تصور برا پیشرفت کردنت کم میشه توی اون چیز. نمی دونم این حس پر شدن از کجا اومد تو ذهن من.
خیلی سخت شد ادامه کار، یعنی ادامه تحصیل. میشه گفت به جای لذت بردن از فهمیدن و کشف کردن و تحلیل کردن، خودمو درگیر حاشیه ی درس خوندن و تحقیق پژوهش کردم.
حاشیه هم مثل وویس و جزوه عین استاد، مقاله خوندن لاک پشتی، سعی در فهمیدن همه چیز، صفر و یک شدن تو درسا و.... کلا میشه گفت کمال گرایی مثبتی یعنی عطشم برا ادامه دادن و پیشرفت و انگیزه ی عالیم، تبدیل شد به کمال گرایی منفی یا رفتن تو حاشیه رشته.
تصور اینکه ۱ بشه ۰.۹ می خوره آدمو.
یا یک، یا صفر. تفکرکمال گرایی، اونم از نوع منفی.
کلا یا داری خود خوری میکنی، یا مقایسه، یا نشخوار فکری، یا فکر به آینده و تصور اون، ترس، تنبلی، اهمال کاری، همه اینا، حتی به تنهایی آدمو فلج می کنه.
اصلا میشه انتظار داشت همچین تفکری و شخصیت و روحیه ای، مولد باشه و بتونه کاری انجام بده؟ بره جلو؟ تحقیق کنه؟ چیزی بسازه؟؟ کار کنه حتی؟ یا اصلا مدیریت زمان داشته باشه؟؟؟
خدا خودش بهم رحم کنه، خیلی ازش خواستم که بابا منم دارم یه کارایی میکنم برا حل این مشکل، توهم یه کاری بکن، یا از تو حرکت، و از من برکت. ولی خدا هم انگار ولم کرده، همون طوری که ولش کردم.
چیزی که عوض داره گله نداره.
زندگی نباتی، استرس، توهمات، .... فک کنم خودمو خوب توصیف کردم.
مثلا کارا این قدر میمونه که، چقتی میخوام تفریح کنم استرس می گیرم، وقتی میخوام درس بخونم عذاب وجدان، اصلا یه وعضیه.
خدا همه کمال گرایان منفی رو شفا بده!
بگو الهی آمین.
چقدر مشکلات دیگران، قابل حل، قابل فهم، ساده، این که چیزی نیست، مسخره، پیش پا افتاده با راه حل های فراوون به نظر میاد،
.
.
.
اما مشکلات خود آدم، غیر قابل حل، غیر قابل فهم، پیچیده، مهم، بدون راه حل، بسیار درگیر کننده، بنیادی و ..... هستن.
ولی خب از یه جهاتی هم عید امسال خوب بود...
برا بعضی از احساساتم دلیل پیدا کردم، بعضی دیگر رو بهتر شناختم،
فهمیدم بی هدفی رو هیچ کس نمیتونهربرام حل کنه،
یه سری حرکت زدم که تا حالا نزده بودم، که ضربان قلبم رو میاورد رو ۱۸۰ تا!,
و یه سری هم جواب، هر چند بسیارکوتاه و خلاصه گرفتم!
خبآدم عادت میکنه به اینا دیگه، مگه نه :)
البته تو همه اینا دوستمون یه راهنمای واقعی بود...
ولی این عید کلا پشت گوشی خلاصه شد!
جز دید و بازدید عید و چندبار باغ رفتن، کلا تو خونه بودم، بر خلاف سالای پیش که حداقل ۲-۳ باری با دوستا میرفتم بیرون.
ای بابارا هر سال عید مزخرف تر تموم میشه
همین الان که نشستید یا توی رختخواب هستید، همین لحظه، نگاه به دستتون، به انگشتاتون کنید.
انگشتتون رو تکون بدید. دستتون رو باز و بسته کنید.
جالب نیست؟
اصلا به این قضیه فکر کردید که چطوری دارید این کارو میکنید؟؟ اصلا لازم نیست کاری کنید، اراده میکنید و اون تکون میخوره یا باز بسته میشه.
عجیب نیست؟
بدون اینکه کاری بکنید، بدون اینکه کسی یا چیزی به شما فشار بیاره، بدون اینکه فکر کنید یا کلنجار برید یا ...، دستتون رو باز و بسته میکنید.
انگار که نوعی خودآگاهیه. انگار از عادتی که تا الان داشتیم بیرون اومدیم، خودمون کنترلش رو گرفتیم دستمون.*آگاه*شدیم به چیزی که بهش * عادت * داشتیم...
اگه این براتون مثل من عجیب بود، دوست دارم نظراتتون رو بدونم.
بدم میاد ازینایی که همیشه سعی میکنن خودشون رو موافق جلوه بدن. هر چی رو که میگی قبول میکنن و میگن درسته، درسته با از این شکلکا :)))))) ، :||||||
خب لامصب مخالفت کن بزارآدم بحث کنه باهات. شاید اصلا من اشتباه فکر میکنم.
بعد پیش یکی دیگه میره که نظرش از زمین تا آسمون مخالفه با نظرت، با اونم موافقه.
حال بهم زنا :/