زن چیست ؟
موجودی بی نظیر
شاهکار خلقت
نمایی از قدرت و ظرافت پروردگار
و خلاصه ایی از خورشید، ماه , طلا , الماس
.
.
.
.
.
.
.
اینم آخرین دروغ سیزده بدر من به شما بود
خر نشید زن بگیرید :))
البته فعلا من خرم! تا ببینیم چی پیش میاد.
خب باروم نمیشه ۷ نفر پست قبلی رو اصلا باز کردن و دیدن
چرت و پرت تر از اینا واقعا نمی تونستم بنویسم!!!
هی میخوام زور بزن یه چی بگم.
چی بگم؟؟
ولی اینم بگم، باورم نمیشد این حجم از اعتراف و مسایلی که فقط تو ذهنم بودن رو اینجا و تو وبلاگ قبلی به اشتراک بزارم.
یه حس خوب داره از این طرف که آدم بعضی از اشتباهاتش رو میفهمه...
حس بدشم هم به این خاطره که، خب هر کی یه نقابی از خودش ساخته و با اون بین مردم زندگی میکنه. سعی کردن و کنار گذاشتن اون نقاب، واقعا سخته. یه جورایی مثل اعتراف کردن تو دین مسیحیت.
همین کنار گذاشتن نقاب آدمو بی اعتبار میکنه.
شاید اعتماد به نفسمو کم میکنه.
اینجا چیزایی گفتم، حرفایی زدم یا حرکاتی انجام دادم که هیچوقت تو زندگی واقعی اینکارا رو نمیکردم.
می فهمید چی میگم؟؟
ولی خب یه خوبی دیگه هم که داشت، شناخت همونا بود! که اینم مدیون دوست خوبم هستم.
چیزایی که گفته رو هر از چندگاهی میرم مرور میکنم. واقعا مفیدن...
یه چیز دیگه هم که خیلی حسش کردم، این قضیه نورونای آینه ای که انگار خیلی فعالیت زیادی دارن توی من!
وقتی پستی چیزی میزارم دقت که میکنم میبینم گاهی اوقات ایده هاش رو از پستای دیگران برداشتم!
البته قبلا هم این شکلی بودما. مثلا دوران دبستان اول گوش میدادم به انشاهای دیگران، جز آخرین نفرا میرفتم انشامو میخوندم، انشامم یه ترکیبی از گفته های دیگران بود!!! یعنی ایده ها رو میذاشتم کنار هم، ازش چیزای جدید میساختم.
یا مثلا یادمه مباحث هندسه تحلیل رو قاطی کرده بودم با بمبحث دینامیک فیزیک پیش، یه سری چیزای جدید در آورده بودم که میشد باهاش مسئله رو حل کرد.
اصلا یه خرده خودمو کمتر اذیت کنم و وقت کافی بزارم برا درسا و به دیگران کمترنگاه کنم، یه چیزایی از درسا در میارم که خودم میمونم توش!!
البته فک کنم به خاطر روحیه کمال گراییه که خود فعلا داره پدرمو درمیاره.
متاسفانه تو دانشگاه از این کارا تو درسا کمتر میشه کرد. یه سری استاد از خود راضی هستن که، هیچی جز واو به واو گفته خودشون رو قبول ندارن. خب الان فرصت میمونه برا خلاقیت و استخراج چیزای جالب از درس؟؟؟ نه اصلا!!!!
مجبوری فقط وویس بگیری با بدبختی گوش بدی( که الان ۱۱ تا کلا وویس دارم که باید گوش بدم و ولی گوش ندادم!!!!)، بعدشم بری همونا رو کپی پیست کنی تو ورقه یه نمره بگیری خیالم بکنی یه چیزی یاد گرفتی.
به شخصه تا وقتی درسای پایه تو پردیس فنی ۱ رو پاس میکردیم، خیلیا از بچه ها اصلا مطرح نبودن چون حفظی نبود درسا و باید تحلیل میکردی و از این حرفا.
ولی هر چی اومدیم به سمت پردیس فنی ۲ و درسای تخصیصی خود دانشکده، درسا حفظی تر و استادا مسخره تر میشدن. و خب یه عده که خوب تقلب بلد بودن یا خوب حفظ میکردن خودشون رو کشیدن بالا.
همینقدر مزخرف!!
همینقدر مسخره!!
گل بگیرن سرتاپای دانشگاه تهرانو!
الان رفتم اون چند تا پستی رو که پاک کرده بودم با نظراتش رو خوندم.
دوست من منظورم از رفتن به دست به آب و خالی کردن هورمونا، همون خالی کردن به صورت +18 نبودا!!!
کلا وقتی تو این موقعیتا با فکر کردن به طرف، یه سری هورمون ترشح میشه که ته دلت یه چیزی احساس میکنی. منظورم خالی مردن اونا بود
بعد یه چیزی گفته بودم در مورد بچه و گیرافتادن دست یه بچه که منظورم از بچه، همون طرف مقابل بود که حول حوش 19 سالشه. خوب بچست دیگه، مگه نه
منظورم بچه درون و اینا نبود ولی خب بچه درون هم میتونست باشه.
به قول فیلم آتش بس، همه ما یه بچه 5 ساله تو خودمون داریم که کارش فقط غرغر کردنه!
البته اون پست حاوی چرت و پرتم رو تا حدی از فیلم نگار اقتباس کردم.
یه صحنه ست محمد رضا فروتن همچین دیالوگی رو میگه. وای عالیه. آخه از سردر دانشگاه تهران هم متنفر شدی!!
حاوی چسناله و چرت و پرتای بسیار!!
خب جونم براتون بگه، دیروز از اونجایی که دپرس شدم، گفتم یه حس خوب میخوام سریع!
رفتم به یکی از بچه ها که از قضا هم اتاقی و هم مدرسه ای و هم شهری هم بودش و دو سال بیشتر بود که کدورت بینمون بود، پیام دادم و عید رو تبریک گفتم.
اونم جواب تبریک و اینا رو فرستاد و به همین راحتی یخ رو شکوندم.
نمیشه که فقط به تعداد دشمنات اضاف شه، یکی اضافه شد، یکی رو باید کم کنی
اون دشمن جدیدم هم خدارو شکر تو چشمم نیست، ولی از هرچی بگذریم از چیزایی که اون خوشش میاد و منم همین طور، الان باید متنفر بشم! مثل سردر دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تنی چند از بازیگرای زن از جمله طناز طباطبایی( مجبورم میفهمی مجبور و گرنه کی ازش خوشش نمیاد!) و سحر دولتشاهی (که حقیقتا حالم ازش بهم میخورد!)، فوتسال، فوتبال، پرسپولیس( خدایا ببخش منو!) از بارسلونا( که خب اینم یه دلیلی شد برا تنفر بیشتر ازش، خدایا ممنون!) ، پارک چیتگر، طارمی، منشا، مسلمان، بشار رسن، سینما، روزنامه نگاری، منتقد، نقد، خود روزنامه، اینستاگرام، توییتر، تلگرام، اسم زهرا!! ، رنگین کمان ، ژورتقد، پوتیتو، منتقدستان، شفیعی کدکنی، دکتر جهانگیری، کاشان، موبایل،کلمه zk، ترم دو، روزای اول دانشگاه، بی تجربگی، روزای خوب دانشگاه، پل طبیعت، بزرگراه همت، رستم ، سهراب، اشعار فارسی، دکترای ادبیات، ادبیات بین الملل، شاهنامه، فردوسی، سعدی و چیزای دیگه که مطمئنا اگه بیشتر فکر کنم بازم میان به ذهنم!
من برم به چیزای دیگه فکر کنم
عمه هم زیاد دارم :)
ب.ن. ۱: چشای اون مدلی، مانتو جلوباز، برند آدیداس، رژ صورتی، دور چشم، خط چشم، عینک!، دانشکده ادبیات دانشگاه شهید بهشتی، عدد ۸۰ به نیت ۸۰ تا عکسش، کشیدن لباس تا دماغ و عکس گرفتن، لباس آستین کوتاه,، آستین بلند، آرم دانشگاه تهران....
بازم دارم :)))
فیلم آیدا و سارا رو دیدم...
نمیدونم چرا با شخصیت سارا اینقدر همزاد پنداری کردم...
انگار که همه مشکلاتش رو با تمام وجود احساس کردم و دلم می سوخت برا معصومیت تو چشماش و چهرش...
یه جور حس غریبی، تنهایی و سیاهیه مزخرفی که آدم تو تهران احساس میکنه رو خیلی خوب انتقال میداد...
یعنی یاد درسا که میوفتم سردرد میگیرما...
۴ ساله عید ندارم ناموسا. فقط درسای باقی مونده.
خدا این عیدا رو از ما بگیره...
بگو ایشالا :)
خدا رو شکر، کمتر شدن حجم چرت و پرتایی که مدام تو پس کلم بودن...
«متخصصان تغذیه به شما میگویند هیچوقت با شکم خالی به خرید نروید، چون امکان دارد هر غدای ناسالمی را بخورید...
هیچوقت قبل غنی شدن روحتان و پرکردن خلاهای احساسی خود هم دنبال رابطه و خواستگاری از کسی نباشید چون هر فردی، خوب یا بد، رو مناسب خود خواهید یافت...»
برگرفته از کتاب آیا تو گمشده من هستی با تخلیص و تصرف!