+بعضی وقتام خودمون با اسکلی خودمون میریم تو چاه
۱. بادمجون فوق العاده گرمیش زیاده و خیلی اذیتم میکنه. باید یادم بمونه
امروز اصن مخم به فنا رفته بود، نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم.
بادمجونو باید بزارم کنار کلاا
ولی هر بار حواسم نمیشه و بازم کلی میخورم.
نمیدونم چرا سرم به سنگ نمیخوره، یا اگه هم میخوره، بازم یادم میره؟
۲.حقیقتا خیلی وقتا یه اشتباهو چند بار تکرار میکنم. نمیدونم چرا. ایشالا که حواسم باشه ازین به بعد.
۳. مشخصه نت قطعه فعالیتم رفته بالا اینجا؟ یه خرده بیشتر وباتونو دارم میخونم.
+ذهنم درگیر این شلوغیاست
یکی از کارام خیلی وقته گیر داشته سر یه مسئله ای و داشت راه میوفتاد کم کم
حالام شلوغی شده، اگه کنسل شه چی؟
بدبخت میشم خب، میمونم رو هوا
کاش زودتر جلو بره
سرگردونی و وسط یه چیزی موندن از همه چی بدتره
+ چند روزیه این آهنگ کاوه آفاق تو ذهنم پلی میشه
منو یاده چند سال پیش میندازه
حس غم
یه چیزیش ته دلمو قل قلک میده
شاید به خاطر نوای گیتارشه
نمیدونم، هر چیزی که هست در موردش، زیبا عه و قابل ستایش
+خستگی فوق العاده زیادی دارم
نمیدونم از مریضیه، از کمبود ویتامینی املاحی چیزیه
یا زیاد گوشی دست گرفتن
یا از کارا عقب موندن
+ هیچوقت فکر نمیکردم زاویه صورت طرف مقابلم برام یکی از معیارهای جذابیت باشه
همیشه فکر میکردم خیلی دلیل مزخرفیه برا جذابیت
به سر خودم اومد :))
++چیه این آدم که هر چی جلوتر میره معیاراش عوض میشه
جالبه حالا یکی تو سن کم ازدواج کنه دیگه معیاراش عوض نمیشه؟
اگه عوض شد چی؟
همینه که ازدواج کردن رو سخت میکنه
حالا این یه معیاره، خودشم ظاهری
کلی معیار دیگه آدم میتونه عوض بشه در طول زمان
+نیاز داشتم الان یکی دوسم میداشت و صبح با این حس از خواب بلند میشدم.
خیلی حس قشنگیه
++دریغا که ندارمش الان اون فرد رو
+بعضی وقتا خیلی بی حس میشم، مخصوصا برای خانوادم.
خانواده از همه مهمتره، از همه بیشتر پشتتو داره، بی غرضترینه. ولی من بی حسم بعضا وقتا بهشون.
نه دلم تنگ میشه، نه دوست دارم زود زود برم ببینمشون.حس میکنم همیشه هستن ولی خب اینطور نیست، یه روزی ممکنه نباشن و اونوقته که
میفهمم چه تکیه گاهی بودن و تو نبودنشون منم میافتم.
++کاش یه خرده بیشتر همدلی داشتم، دلم تنگشون میشد.
+حس میکنم زیاد توی انتقال مطلب و صحبت کردن خوب نیستم
جمله بندیم کج و کولهست
انگار برداشت ذهنی خودمو مینوسیم و میگم، یعنی ساختار تو ذهنمو میارم وسط
این برا بقیه خیلی سخته فهمش
دوست دارم یه خرده بیانم بهتر باشه برا بقیه، حداقل لازم نباشه زیااد خودمو توضیح بدم
++وقتی که استرس میگیرم بیشتر میشه این قضیه
+دوست دارم توییتر داشته باشم و چرت و پرت بنویسم دوباره
ولی خیلی فضاش سمیه
خیلی، جوری که میرم توش حالم بد میشه
اینقدر که مثل بقیه نباشی اینقدر جاجت میکنن که پدرت درمیاد
اینجام فضاش یه جور دیگهست که زیاد خوشم نمیاد
شاید چون قابلیتاش مثل توییتر نیست
++ولی عادت بدی که دارم نمیتونم حد نگه دارم، خیلی زیاد درگیر و معتاد یه چیز میشم
+این بالا پایین شدنام اصن خوب نیست
++قدرت ارادهم خیلی ضعیفه، خیلی فکر میکنم و کاری که باید رو در نهایت انجام نمیدم. اذیتم میکنه این
+بادم باشه پست ۱۸۳ رو با عنوان چطوری تونستم با تصور کردن تصورات و افکار نشخوار گونه رو کمترل کنم بنویسم.
+لیترالی همه رفتن یا دارن میرن
لیترالیهااااا
پشمام ریخته ازین حجم رفتن
تک تکم نه
گروهی و دسته جمعی
+هربار میرم دانشگاه و از بچههای قدیمی خبر میگیرم و میبینم چیکارا دارن میکنن، حس میکنم من عقب موندم
ای بابا
شاید فقط خودمو با اونایی که خیلی جلوعن مقایسه میکنم، اونایی که من جلوترم ازشون نه
ولی دوست دارم با قدرت برم جلو
++الفباش رو درست حسابی یاد نگرفتم هنوز.