خخخخخخ 

خیلی چرت عاشقانه می نویسم، مگه نه؟؟ :)))

من منتظر موردم، اون وقته که یه جور عاشقانه طور‌می‌نویسم میخکوب بشید و  بشینید زار زار به خاطر عشق نداشتتون گریه کنید. 

حالا واستید.

هوای دو نفره!

ولی این هوا، هوای دو نفرست!

بابا نخواستم نیمه گمشده. نیمه گمشده من خودش نیمه گمشده یکی دیگست!!

الان کجایی عزیز دل من؟؟ پاشو بیا بریم قدم بزنیم. 

به قول افشین، لیسانس میسانسو بیخیال، بیا  پاشو بریم زیر این بارون، زیر این ابرا، دست همو بگیریم.

منو می بینی، هر دفعه از کنار این پارکا رد میشم، مخصوصا پارک لاله، تو دلم خالی میشه.خب زید دارید چرا می زنید خو لامصبا؟


چرندیات: بیوفتم رو غلتک، یه زیدم پیدا کنم، خیلیا رو زخمی می کنم، فقط نیگا کنید. میشم خار‌میرم تو چشمشون پدرشونو در میارم.

این آمارگیر سمت چپ چرا‌ پرید یه دفعه :|

محبت

محبت، چیزیه که الان می خوام.

از ته دلم میخوام.

محبت میخوام تا این گرفتگی دلم باز شه.

این سنگینی رو دلم کم شه.

امیدوار شم. 

هوا بارونیه.

آینده، سیاهه.

ترسی تو وجودمه، ترس از آینده.

انگار‌ که خودم برا خودم شرط گذاشتم. انگار یکی ازدرونم بهم میگه:

 تا محبت نگیری، تا همون احساس خوب رو حس نکنی، باهات راه نمیام. دست و پاتو می بندم، نمیزارم راه بری، افسردت می کنم، به خاک سیاه مینشونمت. بی هدفت می کنم، نمی زارم حتی یه لحظه از زندگی لذت ببری. مختو تعطیل می کنم، یه کاری می کنم همیشه استرس بکشی. حتی خدا رو هم ازت می گیرم...

همینه که هست. محکوم به شکستی.


بیا، حالا باید گدایی محبت هم برا این بکنیم.

باز هم تکرار مکررات...

فکر می‌کردم بعضی چیزا برگشت پذیرن.

ولی انگار‌ این چیزی که توش هستم غیرقابل برگشته.

این انگار همیشه با منه.

هر چی بیشتر سعی کنم ازش دور شم با شدن بیشتری درگیرش میشم.

کاش میشد بعضی وقتا، بعضی اشتباها رو نکرد.

برنامه 01/17

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هوای عالی!

هوای عالی!! 

از اون بوهای خوب که وقتی بارون میزنه میاد!

نگو شهرستان و یکنواختی اعصاب نزاشته بود برام. اینجا خیلی بهترم.

کاشکی زودتر می اومدم.

خبری هم از سوسک نیست خدارو شکر! هورا!!!

یه خروار درس!!!!

و اما تمیزکاری!!!

شاید تکراری باشه اینا

تعطیلات برای من همین جا تموم شد.

و این تعطیلاتم مثل تعطیلاته دیگه، حتی بدتر از اونا گذشت، از حیث استرس و خرد شدن اعصاب.

البته هیچ تعطیلاتی به تعطیلات ۲ سال پیش از حیث مزخرف بودن و اعصاب خط خطی شدن نمی رسه.

اونجا بود که فهمیدم نخیر، این حالات من اصلا طبیعی نیستحتما منو چشم زدن، اون قدری که رو مخشوم رژه رفتم و اعصابشون رو خرد کردم.


اما نوبت من هم می رسه،

هنوزم که هنوزه می ترسن از من، یکیشون خیلی واضح اومد گفت اره شما خطرناکی، یه دفعه ممکنه یه کارایی بکنی.


اولا که من به خاطر شما درس نخوندم قبلا، که حالا بخوام  از رو رقابت با شماها کاری کنم.

دوما و مهمتر اینکه،وقتی حس اشباع شدن تو یه چیزی بهت دست بده، معنیش اینه که تصور برا پیشرفت کردنت کم میشه توی اون چیز. نمی دونم این حس پر شدن از کجا اومد تو ذهن من.

خیلی سخت شد ادامه کار، یعنی ادامه تحصیل. میشه گفت به جای لذت بردن از فهمیدن و کشف کردن و تحلیل کردن، خودمو درگیر حاشیه ی درس خوندن و تحقیق پژوهش کردم.

حاشیه هم مثل وویس و جزوه عین استاد، مقاله خوندن لاک پشتی، سعی در فهمیدن همه چیز، صفر و یک شدن تو درسا و.... کلا میشه گفت کمال گرایی مثبتی یعنی عطشم برا ادامه دادن و پیشرفت و انگیزه ی عالیم، تبدیل شد به کمال گرایی منفی یا رفتن تو حاشیه رشته. 

تصور اینکه ۱ بشه ۰.۹ می خوره آدمو.

یا یک، یا صفر. تفکر‌کمال گرایی، اونم از نوع منفی.

کلا یا داری خود خوری میکنی، یا مقایسه، یا نشخوار فکری، یا فکر به آینده و تصور اون، ترس، تنبلی، اهمال کاری، همه اینا، حتی به تنهایی آدمو فلج می کنه.

اصلا میشه انتظار داشت همچین تفکری و شخصیت و روحیه ای، مولد باشه و بتونه کاری انجام بده؟ بره جلو؟ تحقیق کنه؟ چیزی بسازه؟؟ کار کنه حتی؟ یا اصلا مدیریت زمان داشته باشه؟؟؟

خدا خودش بهم رحم کنه، خیلی ازش خواستم که بابا منم دارم یه کارایی میکنم برا حل این مشکل، توهم یه کاری بکن، یا از تو حرکت، و از من برکت. ولی خدا هم انگار ولم کرده، همون طوری که ولش کردم.

چیزی که عوض داره گله نداره.

زندگی‌ نباتی، استرس، توهمات، .... فک کنم خودمو خوب توصیف کردم.

مثلا کارا این قدر میمونه که، چقتی میخوام تفریح کنم استرس می گیرم، وقتی میخوام درس بخونم عذاب وجدان، اصلا یه وعضیه.


خدا همه کمال گرایان منفی رو شفا بده! 

بگو الهی آمین.

دیشب واقعا دلم می خواست نق بزنم.

مخ یکی رو بخورم

فحش بدم

فقط یکی رو بزنم.

اعصاب تعطیله

برنامه 01/16

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برنامه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خصوصیات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من و خانواده (رمز همیشگی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا؟

چقدر مشکلات دیگران، قابل حل، قابل فهم، ساده، این که چیزی نیست، مسخره، پیش پا افتاده با راه حل های فراوون به نظر میاد،

.

.

.

اما مشکلات خود آدم، غیر قابل حل، غیر قابل فهم، پیچیده، مهم، بدون راه حل، بسیار درگیر کننده، بنیادی و ..... هستن.