خدا رو شکر

خدا رو شکر، کمتر شدن حجم چرت و پرتایی که مدام تو پس کلم بودن...

شکم خالی- پست ثابت

«متخصصان تغذیه به شما میگویند هیچوقت با شکم خالی به خرید نروید، چون امکان دارد هر غدای ناسالمی را بخورید...

هیچوقت قبل غنی شدن روحتان و پرکردن خلاهای احساسی خود هم دنبال رابطه و خواستگاری از کسی نباشید چون هر فردی، خوب یا بد، رو مناسب خود خواهید یافت...»


برگرفته از کتاب آیا تو گمشده من هستی با تخلیص و تصرف!

صداقت- پست ثابت

همیشه با خود صداقت داشته باشید و منطقی فکر کنید تا بدون هرگونه احساسات غالبا نادرست و الکی بزرگ شده، سرانجام رابطه رو پیش بینی کنید‌.

صداقت با خود خیلی مهمه، از ناامیدی و دلشکستگی ها جلوگیری میکنه‌.

چه قدر زبباست این پست ثابت، هرگاه فهمیدید خواب هستید، بدانید که نیمه بیدارید...

آیا با یه نگاه میشه عاشق شد؟؟؟

اره میشه، ولی اشتباهه. 

آیا به نظر شما درسته عکس‌ یه ماشین رو ببینید و برید مستقیما بخریدش؟ نه، درست نیست. عاقبت خوبی نداره.

مثال صرفا برا فهم بیشتره وگرنه منظورم شبیه کردن ماشین و همسر نیست!

ادامه

مطالعه، 

مطالعه 

مطالعه.

به جای زانوی غم بغل گرفتن، به جای انجام اشتباهات فاحش، به جای خوددرگیری، رویاپردازی، خیالبافی، کلنجار الکی با خود رفتن،

مصمم نبودن تو تصمیم گیری و هزار تا زهرمار دیگه، باید مطالعه کرد.

لجبازی رو باید کنار گذاشت، رویاها رو، هر چند خوشایند، زیبا، دلنشین و هیجان انگیز باید دور ریخت و تصمیم درست رو گرفت...

حق ما و زندگیمون نیست که به خاطر تصمیماتی از جنس احساسات لحظه ای و صرفا دنبال ماجراجویی بودن و کمبود هیجان تو زندگی، بیایم و اون رو خراب کنیم...

اعتماد به نفسمون رو پایین بیاریم...

الکی‌جواب رد بشنویم...

نمیگم نباید رابطه کلا داشت، چرا رابطه باید داشت، چون هر شخصی نیاز داره. نمیشه کتمانش کرد. 

اما خیلی خیلی مهمتر اینه که، آیا آمادگی برا رابطه داریم؟ روحیاتمون چطوریه؟؟ چه انتظاری از رابطه داریم؟ دنبال چی هستیم؟ فقط قصد ماجراجویی داریم؟؟

صرفا از قیافه ش خوشمون اومده و بقیه ویژگی ها رو میخوایم توجیه کنیم؟؟ 

لجبازی نباید کرد تو این بحثا‌.

این نیز بگذرد‌.‌..

مطالعه

باید با باورای اشتباه جنگید، بی گدار به آب نزد، برا خود باید اصول تعریف کرد.

و تازه فهمیدم با مطالعه کردن میشه به این هدف رسید، میشه معیار برا خود داشت، میشه راهو مشخص کرد و به سمتش قدم گذاشت.

برزخ

چقدر این داستان آشناست برا من...

http://serendipity.blog.ir/post/دختر-دانش-گاه-بغلی

همون برزخی که ازش حرف زدم.


پست ثابت

«هر‌بار که دریابید خواب بوده اید، درست همان لحظه ای است که نیمه بیدارید»

حقیقت همیشه تلخه

تلخ

تلخ...

دوستم منو برد به فکر. موقعی که هنوز خیلی بزرگ فکر میکردم...

چی شد؟؟؟ چی گذشت به من؟؟؟

چرا سقوط کردم؟؟؟ چرا سرگردان شدم؟

میتونم  به همه کس و همه چیز غر بزنم و خرده بگیرم ازشون.

ولی نمیکنم. 

دیگه بسه.

تا حالا فکر کردین چیزی که شما رو احاطه کرده و شما فکر می کنید که شما، همونی هستید که احاطه تون کرده چقدر حقیره؟؟؟

چقدر حقیرتون کرده؟ 

توجه کنین، من ذهنی شما نیستید، شما همون روح متعالی هستین.

له شدم، له، له.


هر چی که میرم جلو...

بیشتر دارم این من ذهنی که روم هست رو بیشتر از هویت اصلیم جدا میکنم.

من ذهنی چیزی نیست جز باورای اشتباه، برچسبای دیگران، و هزار تا رذیلت دیگه.

جای پا

برا این زندگی باید ریشه داشته باشم، باید پایه داشته باشم.....

باید خودمو از یه جا وصل کنم. به یه جا چنگ بزنم...

نباید حیرون باشم تو تلاطم زندگی...

باید جای پای خودمو محکم کنم.

نمیشه که آدم با هرررر چی کنار بیاد.

ارزش تعریف شده درست و حسابی ندارم، یا اگه دارم هم از یادم رفته...


خدایا، صدات میزنم.