-
پیدا کردممممممممم! ://
جمعه 11 آبان 1397 02:26
+دیدین اینا رو که از یه گروه موسیقی چیزی خوششون میاد و خودشون رو می چسبونن بهشون و این حرفا؟!! یعنی خودشون رو اون شکلی بالا می برن میشه گفت :)) خب سلیقه من یه جوریه که می تونم از هر آهنگی از هر گروه و خواننده ای خوشم بیاد، یعنی فرقی نمی کنه چی باشه فقط باید یه حالت خاصی داشته باشه ملودی و ایناش. (به جز سنتی که ازش...
-
تجربه های جدید
پنجشنبه 10 آبان 1397 22:47
+فکر نمی کردم که با بیرون در نیومدن، تو خونه موندن و فقط درس خوندن، اینقدر از تجربه های جالبی که باید میداشتم، دور می افتادم. +تک بعدی بودن، بی نهایت اشتباهه. باید بود، باید تو اجتماع بود. باید آدم حرفشو بزن، با افرادی که نمیشناسه آشنا بشه نمیشه فقط تو خونه موند. نمیشه تو تخت خواب دراز کشید و انتظار داشت یه کسب و کار...
-
غروبای دانشگاه
پنجشنبه 10 آبان 1397 18:16
+وای که چقدر غروبای دانشگاه رو دوست دارم. حس خوبی داره. هوا هم که سرد فقط مونده دلبرم ردیف کنیم دیگه همه چی اوکی میشه :))
-
یاد تو...
پنجشنبه 10 آبان 1397 11:55
+دوست داشتم الان اینجا بودی و بغلت می کردم. یه دستم خیلی آروم پشتتو نوازش می کرد و یه دست دیگم موهای نرمتو. بینی م هم بوی موهاتو حس می کرد. همیشه تو نظرم موهات باید بوی موهای تازه از حموم دراومده و شامپو زده رو بده که همین طور هم هست. موهای خرمایی رنگت مثل بوی اونها خیلی جذابن و همزمان سه حس از پنج تا حسمو درگیرش می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آبان 1397 23:54
وقتی یکی بهتون میگه که تو از فلان دختره که تو فکرشی، سرتری، جدااا حس خیلی خوبی به آدم دست میده☺️
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آبان 1397 20:31
+دارن به رئال تجاوز می کنن که... حیف، چی بگم.
-
تناقض:/
جمعه 4 آبان 1397 02:15
+چرا آدما از تناقض لذت می برن؟ مثالش همین کرسی که داریم. پاها گرم میشه ولی صورت و بقیه بدن بیرونه و سرد. خب این نصفه نصفه ست که! یه قسمت سرد یه قسمت گرم! می دونی چیه؟ خود تناقض مهم نیست. مهم اینه که تناقض یعنی بوجود اومدن یه تفاوت. یعنی اینکه یه جا گرمه، یه جا سرد و این تفاوت ست که اون گرم شدن پاها توی کرسی رو خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آبان 1397 01:51
+نمی دونستم اینستاگرامم رو حذف کنم اینقدر بی حوصله میشم :/ مثا معتادیم که داره میپیچه به خودش...
-
دلتنگ :/
پنجشنبه 3 آبان 1397 20:42
+دلتنگم. دلتنگ کی؟ نمی دونم. نمی دونم دلتنگ کی یا چیم. دنبال چیم؟ نمی دونم. فقط دوست دارم که دلتنگ نباشم. فقط دوست دارم این حس مزخرف دلتنگی رو نداشته باشم، نسبت به چیزی یا کسی که نمی دونم چیه یا کیه و اینا. خدایا کمکم کن. کمکم کن، کمکم کن زیر دست و پا نمونم و بتونم حرکت کنم. بتونم به یه سمتی برم، باشم، سردرگم نباشم،...
-
:/
پنجشنبه 3 آبان 1397 15:33
+به شخصه دیروز می خواستم یکی رو له کنم اینقدر که این بشر تو کاری که مربوط بهش نیست دخالت می کرد. شده بود زبون یکی دیگه جن*ده نیم وجبی. نتونم جواب یکی رو بدم تیکه های سنگین میندازم به طرف تا حساب کار دستش بیاد و اصلا هم بدم نمیاد طرفو با خاک یکی کنم. البته یه راهکاری هم هست و اون اهمیت ندادن به حرفای طرفه، مثلا باهاش...
-
ترس...
چهارشنبه 2 آبان 1397 01:36
چرا میترسیم؟ چرا می ترسم از ۴ متری؟ مگه تا حالا رفتم توش؟؟ نه نرفتم! توی خودش غرق نشدم ولی توی ترسش چرا! خب شاید یه شناگر ماهرم ولی تا حالا به خودم این اجازه رو ندادم که تجربهش کنم. بعضی وقتا لازم نباید فکر کنیم و باید عملکنیم. بعضی وقتا باید خودمون روبروی عمل انجام شده قرار بدیم تا ببینیم واقعا چند مرده حلاجیم....
-
:)))
دوشنبه 30 مهر 1397 01:56
+این حجم از علاقه من به پف زیر چشم طبیعیه؟؟! جدا چرا دوست دارم دلبر پف زیر چشم داشته باشه؟؟ پف می خوام، پفففففف
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهر 1397 22:53
+به خودم شک کردم به خودم دارم شک می کنم که بالاخره چیه قضیه؟ چیکار دارم می کنم؟ مشکلم چیه؟ چرا الان پر از استرسم؟ درسامه، کلاسای نرفته مه، تمرینای ندادمه، درس فردامه، درس نخونده مه، کارای موندمه، پروژه موندمه، چیه؟ اصلا می تونم درگیر رابطه بشم؟ نمی تونمممممم نه نمی تونمم نمی تونم کنار بیام و برنامه داشته باشم برا...
-
حیوون
چهارشنبه 18 مهر 1397 17:40
+حیوون این یه کلمه ای هستش که گذاشتیم رو یه چیزی که روی چهارپا را میره یا کلا چیزی که نمی فهمه و فقط با غرایز خودش میره جلو همچین مفهومی رو برا خودمون درست کردیم تا یه پستی ایجاد کنیم و خودمون رو روی بلندی بزاریم و بگیم، نه! اون نمی فهمه، اون غریزه داره فقط، ما میفهمیم، ما درک داریم! +تا اینجاش خب خوبه، آدما خوبن،...
-
درهم نوشت
سهشنبه 17 مهر 1397 01:44
+تو این تقریبا یکسالی که وبلاگ نویسی می کردم، هیچوقت به این اندازه از داشتن وبلاگ و نوشتن راضی نبودم فقط برای خودم می نویسم فقط از خودم و از دغدغه هام به کسی کاری ندارم نوشته هام جهت گیری ندارن خودِ خودمم بدون فیلتر، بدون نقاب. تمام نوشته های بعد از شهریور 97، از دلم بر اومده همشون رو وقتی نوشتم که نیاز داشتم همشون رو...
-
من و خودم!
شنبه 14 مهر 1397 18:39
+عزیزم درکت می کنم که چه نیازهایی داری و دوست داری تجربشون کنی. می خوای این حس خوبتو به یکی دیگه منتقل کنی، دوست داری با یکی دیگه اتفاقات زندگیت رو تقسیم کنی و تو زندگی بهش کمک کنی و یه آغوش گرم و مطمئن براش باشی دوست داری حس خوب رو تجربه کنی دوست داری چیزایی که قبلا تجربه نکردیش رو تجربه کنی و مسخره بازی در بیاری و...
-
این چند روز
جمعه 13 مهر 1397 01:31
+دوباره به شدت بی قرار شدم به شدت... خدا به خیر کنه نمی دونم برای چیه شاید به خاطر این مشکلات عاطفیه اخیره یا به خاطر درسای مزخرف و نداشتن برنامه برا خوندنشون هر چی که هست اصلا راضی نیستم از خودم ولی فردا میرم آزمایشگاه اونجا میشینم بکوب می خونم ایشالا که تموم شه امیدوارم
-
امروز جدی فهمیدم!
سهشنبه 10 مهر 1397 19:27
ایهاالناس!! آهای ایهاالناس! به پیر به پیغمبر قسمتون میدم هیچوقت خودتون نباشید! چپ و راس تظاهر کنید، بسیار لاشی بشید، فراوان دروغ بگید، اونوقت خیلی خواستنیتر میشید! مهم نیست چی هستید، کی هستید، کجا هستید فقط تظاهر کنید! و من الله التوفیق!
-
آفتاب
دوشنبه 9 مهر 1397 16:24
+به صداهای درونمون گوش کنیم. انگار یه چیزی، یه آدم دیگه نشسته اونجا نگران ماست، بهمون یه چیزایی رو یادآوری می کنه که از یادمون رفته. بهمونیه چیزایی رو یادآوری میکنه که بهشون بی توجه شدیم. یه چیزایی که رو بهمون یادآوری می کنه که شده برامون عادت و با عجز و التماس ازمون میخواد دوباره فکر کنیم، بیشتر فکر کنیم که داریم...
-
ترشحات ذهنم!
یکشنبه 8 مهر 1397 21:40
متعادل بودن، این ویژگی ای که تو معدود موقعیتای زندگیم، هیچوقت نداشتم. صفر و یک بودن میتونه در حد یه کابوس باشه. صفر و یک بودن مجبورت می کنه خودتو از خیلی از تجربه ها محروم کنی، چون می ترسی ممکنه از صفر یه دفعه برسی به یک. و اون یک هم ممکنه برای تو اصلا خوب نباشه. پس تصمیم میگیری اصلا تجربش نکنی. اگه هم تجربش کنی، دوست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مهر 1397 19:28
+بهتره تمرکز کنم روی خودم و ببینم چه کارایی که می کنم اشتباهن، اونا رو اصلاح کنم، بعدشم محکم تر برنامه ریزی کنم. امیدوارم خوب تر بشم.
-
انحراف
یکشنبه 8 مهر 1397 19:25
+از اونجایی که یه آدم کمال گرام، و حد وسط رو به سختی می تونم نگه دارم، الان هم دچار یه مسئله ای شدم که قبلا توی یه انتهاش بودم، الان توی یه انتهای دیگش. قبلا با کمتر دختری حرف میزدم یا اینکه نگاش می کردم، الان همه دخترا رو دید می زنم و با همشون می خوام حرف بزنم و دوست بشم! خیلی حالم از خودم به هم خورد، که چی؟ داری...
-
کاش بودی...
جمعه 6 مهر 1397 17:09
+دوست داشتم که الان اینجا بودی. کنار من، روی این تخت دراز کشیده بودی. روبروی همیم. به هم دیگه زل زدیم. دارم چشای خوشگل قهوه ایت رو نگاه می کنم. چرا ازشون سیر نمیشم؟ دستمو می زارم روی صورتت. پوستت نرمه، لطیفه. چرا من ازش سیر نمی شم؟ نگاه به بینی ت می کنم که باهاش نفس می کشی. چقدر دلنوازه. هر بار که نفس می کشی سینه ت...
-
تراوشات نصفه شبی اینجانب :/
جمعه 6 مهر 1397 01:37
+امروز تو ایستگاه بی آرتی واستاده بودم و منتظر اتوبوس. شب بود و هوا عالی و یه خرده هم بادی. قشنگ میشد چند ساعت منتظر موند تو اون هوا. همین طور که منتظر بودم، یه لحظه چیزی برام جالب اومد. سیل ماشینا که تمومی نداشتن. یه سیلی از ماشینا که تو اتوبان چمران جاری بودن. واقعا برام سوال پیش اومد، چرا تموم نمیشن؟ چرا پشت سرهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مهر 1397 00:01
+خسته و بی قرارم. همینو می خواستم بگم و برم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریور 1397 23:59
+خسته و بی قرارم. همینو می خواستم بگم و برم...
-
غروب
جمعه 30 شهریور 1397 01:33
+امروز اتفاقی رفتیم قبرستون. به نظرم قبرستون اسم جالبی نیست و بیاحترامیه ولی اسم دیگه ای به ذهنم نمی رسه. یه خرده دقت کردم. فقط یه خرده روی قبرا رو خوندم. مثلا نوشته بود: فوت شده در ۱۳۵۹... ۱۳۵۹! عجیب نیست؟ این همه سال فوت شده، نیست ایشون. یه چیزی، یه چیزی اونجا بود که سعی می کرد منو نگه داره و تک تک سنگ قبرا رو...
-
آتش
پنجشنبه 29 شهریور 1397 02:23
+هیچوقت دوست نداشتم آتیش رو راحت روشن کنم! همیشه دوست دارم یه نقطه خیییلی کوچیک از چوب و ذغالای زیری رو داغ کنم، با اصطکاک،با یه شعله کوچیک فندک یا هر چیز دیگه ای، بعد کم کم بهش کمک کنم و اون شعله کوچیک اون زیر برا خودش جون بگیره و بزرگ بشه و همه ی چوبا رو بسوزونه و یه آتیش بزرگ بشه. +خب خیلی از چیزا هم تو زندگی واقعی...
-
امروز
چهارشنبه 28 شهریور 1397 15:46
+سعی می کنم فکر کنم و یه چیزی بنویسم. ولی نمی تونم و چیزی نمیاد به ذهنم... بدم میاد از اینک زوری یه چیز رو بنویسم. یه وقتایی یه چیزایی یه جوری میان تو ذهنم که دوست دارم حتما در موردشون بنویسم. ولی الان خالیم و دوست دارم هیچ کاری نکنم و خودمو درگیری هیچی نکنم... +آروم ترم.
-
تهوع
سهشنبه 27 شهریور 1397 01:25
+گاها با یه سری صحنه مواجه میشم که میخوام بالا بیارم. این که یه دختر با چندتا پسر دوست باشه، یعنی دوستی ای که 2 تا پسر با هم دارن و کارایی که با هم می کنن مثل شوخیای جنسی، دست زدن به همدیگه، رفتن به خونه ی هم و ... و همزمان دوست پسر مخصوص به خودشم داشته باشه. +شما اسم اینو چی میزارین؟ چیزی جز تهوع میتونه بهتون دست...