سوال، خواهشن جواب بدین

۱. به نظر شما، میشه صرفا رو احساس خوبی که از یکی دیگه گرفتین، و اون اشتیاق عجیبی که توی شما بوجود میاد و فقط بر اساس اون، روش حساب کنین و شروع به کار کنین؟؟

۲. یا اینکه اینا فقط یه جو که سریع میگذرن و شما رو وسط راه ول میکنن؟؟

۳. اصولا هدفی دارین برا آینده؟؟ چیزی که فقط مربوط به خود شما باشه؟؟ نه اینکه به خاطر دیگران یا حرف دیگران یا خیط کردن دیگران اون هدف رو انتخاب کرده باشین و برین جلو.

۴. هدفتون رو چطور انتخاب کردین؟ رو چه اساسی؟ چه مکانیزمی؟ به چه چیزایی توجه کردین وقتی میخواستین تو یه راه قدم میزاشتین؟

۵. اصلا نشستین یه دفعه برا خودتون هدفی بزارین که شاید مخالف جریان معمول زندگیتون باشه؟؟؟

یا نه، جهت زندگی شما رو داره میبره یه سمتی؟

۶. چطور اشتیاقتون رو برا هدف انتخاب شده نگه میدارین؟ 




خواب! رمز همیشگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کله درد...

این سردردای ما تمومی ندارن...

از پشت سر شروع میشن، میزنن به اطراف سر و الان هم رسیده به قسمت میانی سرم.

سرم رو هم تکون میدم داخل کلم درد میگیره.

کمک؟؟؟

خطاب به یه دوست!

(طنز طور!)

دوست خوب من، اینو چی میگگگگگی؟؟؟؟!!!!!!


‏تو اون شهرستانی که من یه مدت کار میکردم میگفتن عنبرنسا بزنی رو زخم زودتر خوب میشه.‏عنبرنسا مدفوع الاغ ماده ایه که تا حالا بچه نزاییده

.

.

.

.

.

.

‏حالا گیرم اصلا من به طب سنتی اعتقاد داشته باشم، همچین خرِ نجیبِ دست نخورده ی خانواده داری از کجا پیدا کنم آخه



فارغ...

فارغ از هیاهوی زندگی...

چسناله گری...

نمیدونم از اینکه اینجا خواننده ی زیادی نداره(فقط یه نفر!) ناراحتم یا خوشحال...

ولی وبلاگ قبلی که خواننده ها بیشتر بودن، خودسانسوری هم بیشتر بود و ناخودآگاه نوشته هام با قصد و غرض همراه میشد. جلب توجه و این قضایا هم بود...

وبلاگ دوستان کماکان میرم و نظر میدم ولی لینک نمیدم.

از شرایط الان اینجا‌ خوشم میاد چون زیاد میتونم "چسناله" کنم...

خلاصه بگم که:

ماییم و چسناله گری، بسم الله اگر حریف مایی خخخخخ


ترس...

ترس، ترس و باز هم ترس...

برزخ

برزخ...

بدتر از بهشت و جهنمه. حداقل تکلیف آدم معلومه تو اونجا.

ولی وقتی ندونی کجایی، چیکار باید بکنی، کدوم ور باید بری...

دقیقا تو برزخی که بدترین جای ممکنه.

چرخیدن زمین دور خورشید...

سال جدید، لحظه تحویل سال، یه سال دیگه و یه لحظه مثل‌ تمام لحظاته.

دل بستن و انتظار برای تغییر، بالا پایین شدن و... مثل انتظار تغییر از شنبه ست.

هیچ اتفاقی، حتی یه دور چرخیدن کره خاکی بزرگی مثل زمین دور خورشید، نمی تونه تا خودتون نخواید باعث اتفاقی بشه.


یه دور چرخیدن زمین دور خورشید مبارک!

ای بابا...

خواستم چیزی بگم بیخیال شدم.


نورون آینه ای

نورون های آینه ای...

چیز جالبی بود که چند روز پیش در موردش خوندم.

این ... رو می بینید؟؟ دقیقا به خاطر همین نورون های آینه ای عه. از یکی به یادگار موند برام. که بدترین نوع یادگاریه چون فقط طرف رو میاره تو ذهنم.

یا یه سری افکار مزخرفی که تو ذهنم اومده بود، صرفا تقلیدی از یه هم اتاقیه میشه گفت دیوونم بود. 

ای بابا چقدر چسناله...

اصولا‌ چسناله گری رو دوست دارم^_^

دو سال قبل

کاش برمیگشتم به دو سال قبل.

یه خرده قبل این موقع ها. حداقل اون قدر حرص نمیخوردم سر هیچچچی.

حرص، استرس، خودخوری ... کار هر روزم بود. الان میفهمم چقدر به خودم ضرر زدم؛ روحی و جسمی...


نکته: هیچ وقت خودخوری نکنید. استرستون رو درمان کنید. هیچی هم ارزش حرص خوردن رو نداره. 


ولی‌هرچی که بود، هر چقدرم سخت بود، حداقل فهمیدم ریشه مشکلاتم از چیه و خودشناسیم بهتر و بیشتر شد. ولی از یه طرف، یه چیزای دیگه رو هم از دست دادم. 

تعادل حتما باید باشه...

تعادل

تعادل

یه انسان موفق، انسانیه که تو همه زمینه ها به صورت یکسان پیشرفت کنه و به حد نهایی برسه، نه فقط تو بعضی از زمینه ها. 

کن فیکون

این متن چقدر خوبه. یه بار بخونید حتما...


روایت شده که خداوند متعال در برخی از کتبش به پسر آدم می‏فرماید: من زنده جاودانم، مرا در آنچه که امر کردم اطاعت کن تا تو را نیز زنده جاویدان قرار دهم. ای پسر آدم من به «شی‏ء» می‏گویم: باش، پس هست؛ مرا در آنچه که به تو امر کردم اطاعت کن، تو را [به مرحله‏ای رسانده و [قرار می‏دهم [که وقتی [به «شیئی» بگویی «باش» پس او«باشد ، (مستدرک الوسائل، ج 11، صص 258 ـ 259).


چقدر با خدا بودن راحته. فقط اطاعتش! 

"مرا در آنچه به تو امر کردم، اطاعت کن تو را به مرحله ای رسانده و قرار میدهم که وقتی به شیئی بگویی باش، پس او بشود."


ولی لعنت به هر کسی که حق رو باطل کرد و مسلمونا رو گمراه.

تنبیه

وقتی میخوای برا چند لحظه ذهنت خالی باشه، راحت باشی و به چیزی فکر نکنی... ولی تمام بدبختیات، از کوچیک تا بزرگترینشون یادت میاد...

انگار شاد بودن برا من یه تنبیه. همیشه باید هزینشو بدم.

بیشتر احساس ناراحتی میکنم...

خب دوست من تو پستی پرسیده بود که واقعا بدون تصور شخصی تونستی اون حرفا رو بگی و...

الان که میبینم، شاید تو تصورم کس خاصی نباشه، ولی همه اون حرفا در مورد یه فردی صدق میکرد که اوایل مهر امسال درگیرش شدم. 

چهرش دقیقا همونی بود که میخواستم. 

حتی در مورد طرف تحقیق هم یه خرده کردیم که نتیجش چیز جالبی نبود. یعنی خانواده ها زیاد از هم فاصله داشتن و از این حرفا.

هی روزگار...