عادت ۱: آهنگ

خب اصلا نمیخوام قضیه رو پیچیده کنم.

الان قرار گذاشتم با خودم که ساعت ۵ تا ۵/۵ هر روز، بشینم فقط آهنگای تو گوشی رو گوش کنم. 

همین. نه چیز سختیه، نه پیچیده، نه طولانی‌.


ادامه پست قبلی، میشه گفت یکی از همین راهکارها، مدیریت وقتم تو اینجاست.

رو این هم باید فکر کنم.

برنامه ریزی و هدف گذاری

بزرگترین چیزایی که به نظرم جلوم رو گرفتن یا اینکه اعتماد به نفسمو آوردن پایین:

۱. نداشتن کار یعنی بیکار بودن!

۲. وقت تلف کردنای بسیار

۳. نداشتن ارتباطات، با همونا!

فک کنم رو هر کدوم از اینا، البته با الویت مورد ۱ کار کنم، میتونم مورد ۲ و ۳ رو به خوبی حل کنم.

تو کتاب قدرت عادت نوشته که با حمله به یه عادت بد و تمرکز روی اون و تلاش برای تغییرش، میشه تدریجا تغییر رو به همه جای زندگی کشوند. 

پس من لازمه یه عادتم رو کنار بزارم، یا اینکه یه عادت جدید برا خودم بوجود بیارم. 

روش فکر میکنم ببینم چیکار میشه کرد.


سعی میکنم...

تمرکزم واقعا به فنا رفته.

مدت طولانی هستش که این جوریم. یه برنامه رو فوق فوقش 3 4 روز بتونم ببرم جلو.

بعدش با کوچکترین اتفاقی که پیش میاد برنامه رو خراب میکنم و ادامه نمیدم. انگار یه پدر سوخته ای نشسته توم! و دلش نمی خواد رو یه مسیر برم جلو. 

البته دلش زنم میخوادا!! یه پدر سوخته ای که دومی نداره.

سعی میکنم برم جلو

سعی...

سعی...

سعی...

همه بحثا به کنار، یه دلشوره به دلم افتاده که آیا قبل رفتن، درِ خونه رو قفل کردم و رفتم یا نه؟؟؟

آخه من با این همه استرس چیکار کنم!

الان خونه رو خالی کرده باشن شما جوابگویید؟؟؟

هر دم از این باغ می رسد خبری :|


خب انگار سینوزیت هم دارم که داره سرم رو میترکوووووووووونه!

بس دیگه خدایا، خسته شدیم!

استیون هاوکینگ

خبر در گذشت ایشون رو امروز شنیدم. خب آدم ناراحت میشه. قرار بوده تو 21 سالگی بمیره ولی تو 76 سالگی مرد!


یه جمله خوب ازش خوندم که گفته بود: 


 من می‌خواهم نشان دهم تا هنگامی که انسان‌ها از نظر روحی ناتوان نشده‌اند، نباید با نقص‌های فیزیکی خود محدود شوند.


حرف واقعا قشنگیه.

 البته که از لحاظ روحی ببازی، کارت تمومه...

کمی درباره نجوم!

خب دوستم در مورد نجوم خواست.

در‌مورد اینکه تز کجا باید نجوم خوند، والا فرق میکنه چی رو بخوای بدونی. 

مثلا اخترشناسی داریم که یه گرایش از رشته فیزیکه.

یه سری دیگه از بخشای نجوم مربوط میشه به بحثای نسبیت خاص و عام که بیشتر در رابطه با فضا-زمان و سیاهچاله و مبدا دنیا و آفرینش و .... که حتی ازش بحثای فلسفی هم درمیاد.

یه سری دیگه هم مربوط میشه به همین اطلاعات عمومی سیاره ها و ستاره ها و....


حالا در مورد همین مورد آخر یه خرده بحرفیم :) 


خب میشه چیزایی که تو فضا هست رو یه دسته بندی کرد. 

سیاره ها، ستاره ها، سیارک ها، قمرها، غبارات فضایی، پرتوهای کیهانی ، سیاه چاله ها و ... که هرکدوم هم میتونن یه دسته هایی داشته باشند.


یه سری چیزای دیگه هم هست مثل منظومه های شمسی مثل منظومه خودمون، که به طور معمول یه ستاره وسطش هست و سیاره هایی در حال چرخش اند به دورش.


سیاره خودش میتونه سنگی باشه و با چگالی بالا، مثل زمین، مریخ، عطارد، زهره. 

و یا میتونه گازی باشه که البته مرکزش هسته سختی داره. مثل مشتری، زحل ، اورانوس و نپتون. 

در مورد مشتری میدونم که بیشتر از گاز هیدروژن ساخته شده. و فشار هیدروژن در اون خیلی حیلی زیاده. عددش یادم نیست ولی شاید چیزی در حدود ۱۰۰۰ اتمسفر. پس هر چی به داخل سیاره میریم غشار بیشتر میشه که در نهایت گفته شده هسته مشتری هیدروژن جامد هست. اتمای هیدروژن مثل یه فلز قرار گرفتن.

کلا مشتری سیاره جالبیه. مثلا به خاطر شرایط خاصی که توش هست، یه طوفانی رو سطحش دیده شده که فک کنم به اسم چشم قرمز شناخته میشه. این طوفان اندازه ای برابر ۵ برابر زمین داره که از اولین بار که مشتری دیده شده که فک کنم بیشتر از ۲۰۰ سال باشه هنوز اون طوفانه ادامه داره.

مشتری گفته شده که نقش جدی تو فراهم شدن شرایط حیات توی کره زمین داشته، چرا که تو مسیر بیشتر سیارکه هایی بوده که در مسیر برخورد به زمین بوده اند و اگر به مشتری برخورد نمیکردند ، به زمین میخوردند و حیات زمین رو از بین میبردند.

مشتری ۴ تا قمر مهم داره و یک عالمه قمر کوچیک. قمرای کوچیکش رو خودم با تلسکوپ دیدم و به راحتی دیدن میشن.


بعضی از سیتره ها یه حلقه هایی هم دارند که مشخصترین اون ها، زحل هستش. حلقه های زحل شامل یک سری غبارات و سنگهایی هستش که به دور اون دارند میچرخند. اون رو هم دیدم تو تلسکوپ. خیلی خیلی خوشگله. چگالی زحل خیلی کمه جوری که اگه میشد تو اقیانوس انداختش، رو آب میموند. 


در مورد زمین که حدود ۵ میلیارد ساله تشکیل شده. قبلا گویا بزرگ تر‌بوده ولی خب چیزای زیادی بهش برخورد کردن و جدا شدن بخشی از اون شده. مثلا انگار خیلی قبل یه سیاره در حد و اندازه مریخ به زمین برخورد کرده که باعث تغییرات شدید تو زمین شده، از جمله اینکه بخشی از زمین کنده شده و تدریجا ماه شکل گرفته.


مرکز منظومه شمسی هم خورشید قرار گرفته که یه ستاره هست. سوخت ستاره ها، هیدروژنه که تحت واکنش همجوشی هسته ای، دو اتم هیدروژن تو دمای بسیار زیاد مرکز ستاره به هم برخورد میکنن و یه اتم هلیوم تولید میکنند که مقدار زیادی انرژی آزاد میشه. این انرژی در نهایت به زمین میرسه.

فاصله زمین تا خورشید 150 میلیون کیلومتره. نور 8 دقیقه زمان میخواد تا از خورشید به زمین برسه. یعنی اگه یکی خورشید رو برداره از جاش، 8 دیقه طول میکشه تا ما بفهمیم :|

عطارد نزدیک ترین سیاره به خورشیده و هیچ اتمسفری نداره. جالبه که زهره از خورشید دورتره ولی داغ تره چون اتمسفره خیلی غلیظ داره و این باعث میشه گرما رو تو خودش نگه داره.

اکثر مداراتی که سیاره ها روی اون به دور خورشید میچرخند، یه مدار بیضوی هستش.

خورشید در هر ثانیه که میسوزه، 4 میلیون تن از وزنش کم میشه با این حال در حدود 10 میلیارد سال تخمین زده شده که عمر داره  

همین طور که واکنشهای همجوشی انجام میشه، هلیوم ها هم با هم واکنش میدهند و عناصر سنگین تر تولید میکنند. خورشید ما فقط میتونه تا عنصر آهن رو تولید کنه که به خاطر جرم و درجه حرارتش هستش. 

اگه بخوایم دقیقتر نگاه کنیم، بدن ما هم از یه سری اتم تشکیل شده. همه اینا زمانی تو دل یه ستاره بوجود اومدند. عجیب نیست؟ ستاره ها در اصل والدین ما هستن. هر تیکه از ما از یه نقطه از فضا اومده.

خورشید ما از لحاظ وزن متوسطه. ستاره هایی هستن که چندین هزار برابر خورشید ما وزن دارند. ستاره ها میتونن آبی، زرد و یا قرمز باشند که این ها  درجه حرارتشون رو نشون میده. آبی ها کمترین عمر رو دارند و خیلی هم بزرک هستن. اما قرمزها کوچکترند و عمر خیلی طولانی تری دارند.

ستاره ها بعد از تموم شدن سوختنشون، بنا بر وزن و ابعادی که دارند، اتفاقات مختلفی براشون میتونه بیوفته.

مثلا بعضیها به کوتوله سفید تبدیل میشند و یا اگه جرمشون بیشتر باشه به ستاره نوترونی تبدیل میشند. چگالی این ستاره ها اون قدر بالاست که هر قاشق از این ستاره چند میلیارد تن وزن داره!!!!

اگه جرم ستاره از یه حدی بیشتر باشه، تبدیل به سیاهچاله میشه. اون قدری نیروی جاذبه در این ستاره زیاد هست که حتی نور نمیتونه ازش فرار کنه و جذبش میشه. برا همین اسمش سیاه چاله ست. هیچکس نمی دونه تو یه سیاه چاله چه خبره، شاید یه دروازه ای به سمت یه دنیای دیگه...


داشتم می نوشتم اینقدر چیزای دیگه اومد تو ذهنم که پوکیدم! حالا در مورد هر کدوم که سوالی چیزی داشتید بپرسید دقیقتر و بیشتر توضیح میدم :)



ولی‌ ادامه اون پستم و نظر دوستم بگم که، کسیو ندارم ولی انگار‌یک عالمه باهاش خاطره دارم. 

همینه که اذیتم میکنه، اصلا نمیدونم اینا از کجا اومدن تو ذهنم. شاید فیلما، آهنگا و .... . 

ولی میدونم جز اذیت کردنم و مشغول کردن بخش عمده ای از ذهنم فعلا که کارکرد دیگه برام نداشته.


همیشه بخشی از خاطرات ما، اتفاقاتی‌ست که نیفتاده است.


قالب جدید

اره این قالب به نظرم خوبه. ساده و شیک در عین حال.

دیدین عوضش کردم؟؟؟ بابا بیخیال‌شین دیگه اینقدر‌ فشار نیارین رو آدم :)

شاید اون پسته یه خرده ناجور بود و زیادی از حد با جزییات بود، نمیدونم. 

ولی تقریبا تمام افکارم بود.خیلی خیلی فشار اومد روم موقع نوشتنش. 

شاید منصرف هم شدم وسط که بنویسمش یا نه، ولی گفتم بزار تخلیه شم ازش.

دوست عزیزم راست میگه.

یه فکر مادامی‌ که تو ذهن آدمه، روی آدم مسلطه. وقتی روی کاغذ‌آورده‌ میشه، یا حتی اینجا، باعث میشه که آدم روی اون تسلط پیدا کنه. از بندش رها میشه آدم

فک کنم با‌ این اوصاف بهتر باشه رمزدار بنویسم اینا رو. یا اینجا ننویسمشون و روی کاغذ


همین طوری

گوشیم جلومه.

رسیدم شهرستان.

نمیدونستن دارم میام. گفته بودم فردا میام. 

همشون بودن خواهر و برادرم با شوهر و زنش به ترتیب! یهو در باز کردم شوکه شدن. همه شدن 0_0 !!

خلاصه سورپرایز خوبی بود.

به خصوص فک کنم برا مادرم که کلا احساس تنهایی میکنه.

گفتیم یه حرکت زده باشیم.

خودمم یه خرده از یکنواختی در بیام. 

شب رفتیم یه چرخ طور با ماشین زدیم. بد نبود با اینکه فاصله رانندگی هام خیلی زیاده ولی خوب میروندم به نظر خودم.


توی خونه بوی ماهی میاد که حالم ازش بهم میخوره. نمیرم جای بسی شکره!

یه خرده احساس آزادتری داشتم. 

احساسات منفی باید ازم جدا بشوند. باید جدا شوند. حتما جدا میشوند.


تو وبم قبلیم نمیتونستم این طور بنویسم. ولی الان از زبون خودم مینویسم. برای خودم مینویسم. نه برای جلب توجه. نه دریافت احساس ترحم از دیگران. 

این، منم.

 باشه بابا قالبم درست میکنم! خب گوشمو کر کردید برسم شهرستان درستش میکنم به خدا. نکنید از این کارا. 

تخت فشار نزارید منوووووو


یه سوال عکس هم بزارم؟ به نظرتون مشکل ساز میشه بعدا؟؟ جواب بدددددید

یه خرده از زندگیم 1

خب بزار مبسوط تر حرف بزنم...


اصولا آدمی نیستم که داستان زیادی برا گفتن داشته باشم. 

درون گرا. خودم و خودمم فقط.

یه سری عادتا رو سعی میکنم داشته باشم که زندگیم رو اونا پایه ریزی کنم. اگرچه خیلی وقته روند زندگیم مثل یه قایق روی امواج دریاست...

من احساس تنهایی شدید میکنم. چون تنها زندگی میکنم. جای قبلی که خیلی افتضاح بود چون کلا خونه تنگ و تاریک هم بود. از تلویزیون هم خبری نبود. کلا همه جا ساکت بود. اصلا جو اونجا منو به سمت کسالت و تنبلی میبرد.

یه خرده بزار برم قبل تر. 

از بچگی یادمه عادتا و کارای خیلی عجیب میکردم. درگیر بودم با خودم. درگیری ذهنی شدید داشتم رو مسایل.

از یه طرفم هم به شدت اهل تخیل و خیال بودم. خودمو        معمولا  تصور میکردم تو یه میدون جنگ که من انواع رشادتا! رو دارم انجام میدم. با انواع تفنگ و نارنجک  ... میزدم پدر همه رو درمیاوردم. حتی تو دبستان یادمه اکثر نقاشی هام رفته بود رو میدون جنگ و ... با دوستام می نشستیم میدون جنگ میکشیدیم. خیلی فاز میداد.

دوران دبستان همین شکلی گذشت. چیزی که خیلی آزارم میداد، این بود که صرفا به نظر خودم فقط تو خانواده بودم. یعنی فقط حضور داشتم. همین. کسی کاری به حرفام و ... نداشت. فک کنم برا همین بوده که خیلی درون گرا شدم. زندگیم یکنواخته و ازش خوشم میاد. 


با هیجان زیاد کنار نمیام. احساس میکنم هیجان یه چیز اضافه ای. فکر میکنم هیجان باشه تو زندگیم نمیتونم کارام رو جلو ببرم...

از هرچیزی هم که بخواد هیجان تولید کنه دوری میکنم و سعی میکنم اون رو تو زندگیم حذف کنم. 

برا همین کلا عادت دارم خیلی نرم و با یه شیب خیلی کم به استقبال اتفاقات و آینده برم. مضاف به اینکه اگه خیلی سریع اتفاقات برام بیوفتن، به فال نیک نمیگیرمشون. چون فکر میکنم به آسونی بدست اومدن پس برام بی ارزش میشن. اصلا از چیزی که آسون بدست نیاد خوشم نمیاد. 

روحیه سخت کنندگی کارها رو دارم. که علتشم به خاطر کمال گراییه. میدونم.

بگذریم، دوران راهنمایی همراه شد با تغییرات تو بدنم، قد بلندتر شدنم، چهارشونه تر شدنم و یه سری اتفاقات دیگه

که شاید در مورد اون هم توضیح بدم ولی یه خرده خصوصیه. اگه نیاز باشه حتما.


تو همین دوران، که فقط در حال تغییر بودم، خیلی ماجرا بودم. کلا از کارای فرسایشی که پدرتو در میارن لذت میبردم.

به هرحال، دوران راهنمایی بد شروع شد ولی سوم راهنمایی رو با معدل ۲۰ تموم کردم.


سه راه داشتم: مدرسه شاهد، نمونه دولتی و تیزهوشان یا سمپاد. 

برا هر سه آزمون دادم، ولی خب همه اون سمپاد رو بیشتر دوست داشتن. 

یه چیزیم که بگم، اینه که من خیلی خیلی زیاد میخوندم. در مورد همممممه چی. اطلاعات عمومیم عالی بود. خیلی خیلی زیاد هم به نجوم علاقه داشتم. کلا به چیزی که خیلی بزرگ بود و یه جورایی باعث میشد تصورم رو به کار بندازم علاقه داشتم. 

یا در مورد چیزای عجیب مثل عجایب هفتگانه زیاد خونده بودم. 

و اینکه به شدت از تکرار خوشم میومد. مثلا یه کتاب در مورد عجایب هفتگانه داشتم که دروغ نگم حدود ۱۰۰۰ باز خوندمش! 

یا فیلم آتش بس، یا مرد عنکبوتی. حدودا ۱۰۰۰ بار هرکدوم رو دیدم. نمیدونم چرا برام خوشایند بود. سیر نمیشدم. انگار آب دریا بودن که هر چی میخوردم بدتر تشنه میشدم.


ادامه ش رو هم مینویسم.

نمیدونم اصلا دوست دارم کسی اینجا رو بازدید کنه یا نه. 

برا همین فعلا برا خودم مینویسم. 

ایشالا که اتفاقای خوب برام بیوفته

امیدوارم تجربه های خوبی برام رقم بخوره.

لازم نیست منتظر اتفاقای خوب باشم، خودم می سازمشون.

#بریم_نقطه_سر_خط