86. آینده

+قشنگ نشستم توی محدوده ی امن خودم! بدون اینکه یکی دو سانت جابه جا شم. دوست دارم برم، حرکت کنم، برنامه بریزم، کارای جدید بکنم.

کمتر نشخوار فکری کنم، کمتر وقتمو به بطالت بگذرونم. 

کمتر در دسترس دیگران باشم، برای خودم باشم. کمتر به بیرون نگاه کنم، بیشتر به خودم نگاه کنم.


+همراه زندگی برم جلو. نمونم عقب. اصرار نکنم روی یه چیزی وقتی قرار نیست اتفاق بیوفته. نباشم سنگی جلوی یه جریان شدید آب. حرکت نکنم، خودمم رو هم اذیت کنم.


+دوست دارم پیشرفت کنم. دوست ندارم برای پیشرفت کردن به یکی دیگه وابسته باشم. دوست دارم پیشرفت از خودم بجوشه. دوست ندارم همه فکر و زندگی و وقتم برای دختر پیدا کردن و رل زدن و اینا تلف شه.

فک نکنم تا رل نزنم نمی تونم پیشرفت کنم. کی گفته اینو؟ درسته روابط عاطفی نیازه برا هر کسی.

درسته هر سری دو نفرو با هم می بینم دلم هری میریزه پایین و احساس خوب می کنم و به خودم میگم کاشکی منم یکی رو داشتم که منو دوست داشت و منم دوسش داشتم.

کنارش احساس آرامش می کردم و اینا. 

ولی خب چرا همه چی رو نگه دارم تا اینا رو تجربه کنم بعد برم جلو؟ درسته اینجور چیزا نیازه ولی مثل هوا و آب و غذا نیستن که نباشن اصنن نشه! نشه زنده موند!

درسته تلاش کردم برا داشتن اینجور چیزا و قطعا هم 70-80 درصد بلد نبودم چیکار کنم و گند زدم، ولی بهتر نیست که حرکت کنم و پیشرفت کنم، حالا تو مسیر راه و روش درست رو یاد بگیرم و شایدم با یکی آشنا شدم؟

این شکلی بهتر نیست؟

این شکلی به همه چی می رسم! 

به همه چی! 

ولی اگه همین طوری برم جلو، گند میزنم به اعتماد به نفسم! هم اینکه چون بلد نیستم هی گند می زنم و جواب نه میشونم و اعتماد به نفسم میترکه، از یه طرفم ته تهش میشم یه جوون که استخدامه یه جای معمولیه و یه درآمد معمولی هم داره و کاملا معمولیه! مشکلاتش اما بزرگ میمونه!


++دوست ندارم اون شکلی بمونم.

هر وقت به یه چیزی اصرار کردم، بعدا به مشکل خوردم.

هروقت حرکت نکردم و تو یه مرحله ای از زندگی موندم و گیر کردم، زندگی با تمام وزن و سنگینیش از روم رد شده و مدت ها طول کشیده تا بتونم از جام بلند شم و دوباره حرکت کنم.


+++نباید بمونم، نباید بمونم، نباید بمونم!