66. گلایه

+ببینید بخش کامنت ها رو بستم نه برا اینه که بگم شاخم یا چی و چی  و چی 

فقط برا اینه که میخوام برا خودم بنویسم. نه نظر دیگران.

فقط میخوام تخلیه بشم. همین.


اگه میشد تماس با من رو هم بست این کارو میکردم، منتها نمیشه. پس فک کنین وجود نداره.

اگه نظر بخوام در مورد موضوعی، حتما‌ نظرات رو برا اون پست باز میکنم. 

+دوست ندارم کسی بشناسه اینجا منو. 

میخوام صرفا بنویسم. همین. 

نه چیزی بیشتر.

لطفا هر کی منو میشناسه نخونه اینجا رو. ناراحت هم نشید چون این مشکل منه، نه شما.


اگه احساس راحتی نکنم یا رمزی میشه یا کلا میکوبم میرم بیان یا بلاگفایی جایی.

65. حال

+حالم خوش نیست.

انگار تو خودم نیستم.

حرف زدن، نظر دادن برام سخت شده

اصن نمی فهمم چم شده

کلمات یادم نمیان

بی حالم.

64. باغ

+امروز رفته بودیم باغ.

البته یه روز درمیون میریم ولی خب امروز حواسم بود که بنویسم در موردش.

یه چیزه عجیبی هست در مورد همین تو طبیعت بودن، که اصن گذر زمان رو آدم متوجه نمیشه.

نشستم فک کردم اگه قرار بود برا همیشه اینجا زندگی کنم، حوصلم سر میره؟ می تونم زنده بمونم؟؟


+گفتم خب مرغا تخم میزارن، یه باغچه هم هست که توش میوه و صیفی جات کاشتیم، برا پخت و پز ازونا میشه استفاده میشه.

تو روشن کردن آتیش بدونه هیچ وسیله ای مشکل دارم.

هر چقدرم سعی می کنم با اصطکاک گرما تولید کنم و آتیش روشن کنم نمیشه.

حالا شاید با یه چیزای دیگه امتحان کنم.

اون آلونک رو هم باید دورش یه چی پیدا کنم بپیچم، برا زمستون تا سرد نشه.

روی باغچه همین طور تا یه حالت گلخونه بوجود بیاد بتونم صیفی جات داشته باشم تو هوای سرد

میوه ها رو هم از درخت میچینم. منتها باید یه جا تو زمین رو بکنم و گودال درست کنم. که یه حالت سردی داشته باشه و بتونم حداقل چند روز میوه و ... رو 

توش نگه داری کنم.

آب هم دارم منتها اون رو هم باید بجوشونم. 

دستشویی و ظرف شویی و تانکر خداروشکر هست.

مرغ و خروش هم جوجه میارن بزرگشون می کنم و با علف هرز و ... سعی می کنم سیرشون کنم. بعضی وقتا هم خروساشون رو سر ببرم گوشت مرغ بخورم :))


+یه توله سگ هم پیدا می کنم بزرگش می کنم و بشه رفیقم. از باغ و اینا هم محافظت کنه.


این داستان ادامه داره...

63.

 خیاطا از پدرسگ ترین آدمای این دنیا هستن می دونین؟

نشد یه بار همون موقع که میگه لباس آدم رو آماده کنه

62. دغدغه

+یه سری دغدغه داشتم، نوشته بودم. 

جمعه حالم بد بود.

بی حوصله بودم.

نشستم ۱۱-۱۲ صفحه نوشتم. از فکرام و چیزایی که فکر میکردم دارن حالمو بد میکنن. اذیتم میکنن و اینا

اومدم شهرستان.


+امروز اما که چند روز گذشته دوباره نشستم به این نوشته ها نیگا کردم.

دیدم تنها چیزی که نیاز داشتم یه خرده فاصله گرفتن از هیاهو بود.

تو هسته ی مشکلات و کارها و ... بودم. به اضافه ی یه چیزای دیگه. مسایل عاطفی که هنوز براش نتونستم کاری کنم.


الان ولی به نظرم بهترم. 

دارم راحتتر نفس میکشم، به آینده امیدوارترم.


61. فکرای جدید

+دیروز‌ یه دفعه شروع کردم به نوشتن

حدود ۱۰-۱۲ صفحه شد

از همه چی نوشتم

قرار شد زودتر برم پیش روانپزشکم

یه خرده سردرگمم، تو تکرار زندگی‌گیر کردم

چالش جدیدی ندارم

دوباره رسیدم‌ به منطقه‌ی امنم و بهش عادت گردم و این انگار داره اذیتم میکنه

+از یه طرف دیگه، اینقدر که وقت میزارم برا پیدا کردم زید، هیچ توفیقی ندارم هم بیشتر حالمو بد میکنه. نمی دونم چیه قضیه، چیگار باید بگنم، دنبال کی برم، چیکار نکنم، اصن باید برم دنبال کسی. با خودم چندچندم و اینا

کلا اعتماد به نفسم ته کشیده

زیاد به در بسته خوردم

حس میکنم تو جایگاه واقعی که باید و شاید نیستم، تلاشم کمتر بهش توجه میشه.


+حالا یه سری قرار گذاشتم برنامه های نیمه تمومم رو تموم کنم ویا بعضیاشون رو برم که شروع کنم


+از من به شما نصیحت، اگه یه چیزی درونتون نمیزاره زیاد از همه چی راضی باشین، نه اینگه گلا راضی نباشین به هیچی و در هیچ درجه ای، خیلی شما موفق میشین اگه به صدای درونتون گوش بدین.

همون صدایی که بهتون میگه اوکی دیگه داری درگیر تکرار زندگی میشی و برو دنبال چالشای جدید.

حتما‌گوش کنین بهش‌.

جوری نباشه که جلوی تغییر مقاومت کنین.

چون صلاحتون رو میخواد. چون عامل موفقیت، همین گوش کردن به این صداست. 

چون باید هر مرحله تموم شه و مرحله بعدی شروع شه.

وگرنه تا آخر عمر میمونین تو همون جایی که هستین و پیشرفت نمیکنین.


بازم میگم براتون...

60. نوشتن

+داشتم از حجم فکر و خیال الکی توی سرم میترکیدم

فکرایی که فقط ذهنمو مشغول کرده بودن و انرژیم رو گرفته بودن

فکرایی که اصن نباید اسم فکر رو گذاشت روشون

صرفا بهونه، غُر و هر چیزی برا اینکه ذهنت رو مشغول کنن، عمدا تا فقط و فقط اذیت بشی. همین.

اصن غُر و بهونم. فقط تو ذهنم بهونه میتراشم تا به کارام نرسم

تا بیشتر خودمو اذیت کنم.

نمی دونم، حقیقتا نمی دونم چرا.

ولی موندن توی این وضعیت اصن جالب نیست. 


+ایشالا که بگذره این حال و هوا

59. شاید...

+میدونم یه مدتی هستش که اینجا چیزی ننوشتم

چون مدتی سرگرم یه جا دیگه بودم ولی تصمیم گرفتم برگردم اینجا

اینجا حس بهتری داره

هر چی که بخوای رو می تونی بنویسی بدون محدودیت.

بدون اینکه شناخته بشی.

البته اگه بعضیا مزه نمیریختن کامنتا رو هم باز می کردم.

ولی دوست برا خودمم که شده، دوست دارم برای فقط و فقط نوشتن بیام اینجا، نه به خاطر نظرات دیگران و قرمز شدن نظرات و ...