پست قبلیو کاملا تو خواب و بیداری نوشتم

عجیب بود که چیزی یادم نمیاد ازش یا دلیل نوشتنشو

آرزوی واهی

جسد نزدیکان و دوستان را بعد از مرگ خاک می‌کنیم

هر از گاهی به قبر آن‌ها برمی‌گردیم، به یه امید خاصی که اون دوست یا آشنا اونجاست، یه حسی ازش اونجا مونده

خب مشخصه انسان داره خودشو گول میزنه.

اون که مرده و دفن شده صرفا یه جسم در حال تجزیه‌ست، بعد از مدتی حتی نمیخواد وجود داشته باشه.

ولی هر بار خودمون رو گول میزنیم ، توجیه می‌کنیم نه حتما چیزی اونجاست

در صورتی که نیست، اون رفته تموم شده، 

ولی مگه دل آدم، احساس آدم اینو میفهمه؟

 نه نمیفهمه  چون توجیه گره، حقیقتو نمیخواد باور کنه...

237. یکسال دیگه

+یکسال دیگه هم داره میگذره و من هنوز این وبمو دارم...

+آخرای سال 96، اوج داغونیم بود. تا اواسط 97 هم ادامه داشت.

بهتر شدم تا اواخر 99. دوباره داغون شدم بعدش. 

1400 بد بود. به بدی گذشت.

1401 خیلی بالا پایین داشت. گاهی خوب، گاهی بد.

++این اواخر خیلی این فک میاد به ذهنم که این شغلو ول کنم برم یه چیز جدید تجربه کنم. 

خیلی ذهنم مشغوله اینه.

دروغ چرا، اسیر پول شدم. حتی با اینکه از کارم زیاد راضی نیستم...

+++حس میکنم یه 2 سالی هست یه تکون خوب نخوردم تو زندگی. ازونا که نقطه عطف میشه و اینا.

++++ایشالا امسال مهارتایی که میخوامو و هی میگم یاد بگیرم رو برم یاد بگیرم.

اگه برنامه نویسی رو با هر بدبختی که بود اول سال 99 ول نمیکردم و یکی دوتا دوره هم میرفتم، یه برنامه نویس با تجربه 3 ساله بودم، خیلی خفن میبود.

+++++دوست ندارم جریان زندگی منو ببره با خودش اینور اونور. میخوام هر از گاهی حداقل به یه تیکه چوب دست بندازم مسیرمو تو این جریان خروشان برا یه مقدار کم هم که شده خودم عوض کنم.