45. تغییر

"برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییردادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد."


+این جمله یکی از قاعده های کتاب ملت عشقه


**ادامه ی این پست خییلی بی پرده‌ست. گفتم که بدونید.طولانی هم هست.


+امروز یه لحظه واستادم و دیدم افکارم متعادل نیست. یعنی تعادلش ازبین رفته. یعنی حس می کنم زیاد از حد عذاب وجدان دارم به خاطر کارا و افکاری که تو ذهنم دارم.

حس می کنم زیاد از حد ذهنم مشغوله رابطه داشتن و جنس مخالف و اینا شده. یعنی چون نتونستم تجربه ش کنم، یه سری فعل و انفعال داره تو ذهنم رخ میده، دارم فانتزیای الکی میسازم تو ذهنم.

اصن خوشم نمیاد ازین وضعیت.

اصن دوست ندارم به خودم و دیگران آسیب بزنم.


+یه دوستیم دارم تو آزمایشگاه که صبح تا شب دوستای دخترشو میاره و ور میره باهاشون و میادم تعریف می کنه کدومو چطوری مالیده و این چرت و پرتا

قطعا تاثیر ایشون بوده چون من برا خودم خط قرمز گذاشته بودم رابطه ی جنسی خارج از ازدواج به هیچ وجه نباید داشته باشم.

ولی این اواخر اینقدر ذهنیات و فکرام عوض شده که کلا به هیچی نه نمیگم!

یعنی رابطه ی جنسی، میگم چه اشکالی داره؟!!

دختر خونه آوردن، چه اشکالی داره؟؟!


خودمم موندم! یکی نیست بگه پسررر، تو که این شکلی نبودی!

همین امروز به خاطر یه کاری که نباید انجام میدادم کلی عذاب وجدان گرفتم، بعد حالا بیام رابطه ی جنسی با یکی داشته باشم؟

می دونم که به مدت خیییلی طولانی خودمو سرزنش می کنم اگه همچین کاری کنم. می دونم. و ازین هم میترسم نکنه عادت کنم بهش و یه چیز عادی بشه رابطه ی جنسی. از خود آیندم میترسم که ممکنه چی بشم. 

چون دارم میبینم که یه زمانی اصن تو خواب هم نمی تونستم یه سری کارو انجام بدم یا رفتار کنم و اینا، ولی الان بدون اینکه خودمو سرزنش کنم دارم انجام میدمشون. 

نمی خوامف نمیخوام دیگه بی بند و بار شم. یعنی هر چی رو تجربه کنم، هر کاری رو. میخوام از یه سری چیزا دور بمونم. نمی دونم. خدا رحم کنه بهم.


نمی دونم چمه.

*از یه طرفی حس ترس و اضطراب دارم برا اینکه دقیقاااا امروز هیچ کاری نکردم در صورتی که می تونستم بکنم. پایان نامه رو ببرم جلو، درس بخونم یا کارمو کلا انجام بدم. کلا برنامه نداشتم.

*از یه طرفیم یه کاری کردم که عذاب وجدانم چند برابر شد.

*از یه طرف دیگه به خاطر یه مشکلی امسال نمی تونم روزه بگیرم و میدونم که عذر شرعی دارم ولی بازم عذاب وجدان دارم.

*از یه طرف وقتم رو هم تلف کردم.


+خب راه حل ها چین؟؟ چیکار می تونم بکنم؟


1. برگه ی مجوز بگیرم که جمعه ها هم برم یونی. هر هفته همین مشکل رو دارم.

2. یه خرده سعی کنم وقتی دوستم دوستاشو میاره تو آزمایشگاه، کمتر بشینم پیششون یا گمتر گوش کنم به چیزایی که تعریف میکنه.

البته که همکار جدید میخواد بیاد و دوستای ایشون هم حتما کمتر میان.

3. برنامه بریزم که قرار تا هفته ی اینده کارامو چطور جلو ببرم: توی یه کاغذ، خیلی راحتی می نویسم مثلا تا روز فلان، فلان قدر فلان کارمو جلو میبرم، و همین طور بقیه ی درسا رو.

چون ازون ها هم عقب موندم اعصابم بیشتر خورد میشه.

4. به خودم یادآوری کنم که ببینننننننننننننننننننننننننن،،،، عزیز مننننن، گل من،،،، تو حتی اگه هیییییییچچچ کار مفیدی تا هفته ی بعد 4 شنبه هم نکنی، باز عقب نمی افتی.

پس چرا االکی خودمو برای چیزی که اتفاق نیوفتاده، مضطرب کنم؟

چرا قبل اینکه برنامه بریزم و ببینم عهه، وقت کمه و حالا اون وقت مضطرب بشم، بشینم فقققط فکر و خیال کنم و مضطرب بشم؟!!!

خب اضطراب اگه خوب بود، سال پیش همین موقع ها که اوووون همه اضطراب داشتم باید راهگشا میشد دیگه!

5. تعامل اجتماعی. برم بیرون. کلا زیاد تو خونه نمونم.

کلا خونه موندنم اعصابمو بهم میریزه.حس بد میگیرم وقتی خونه زیاد میشینم. 

6. امروز دیدم چقققققدر خدا تو زندگیم کمرنگ شده، معنویات و اینا.

یه خرده بیشتر باید وقت بزارم، چون زندگی تک بعدی هیییچوقت درست نبوده و نیست. حتی اگه خفن ترین و پولدارترین آدم هم باشی ولی الکی این شکلی مضطرب بشی، خب به چه دردت میخوره؟

7. وقتی مضطرب میشم، نفس عمیق بکشم. چند دیقه تا آروم بشم.

8. برا اینکه کارامو بکنم حتما لازم نیست برم بشینم پشت میز و اینا.

همین جا که نشستم هم میتونم بخونم، چون فقط جزوه ست و وویس و اینا دیگه نیست.

9. برم یادداشتمو بخونم وقتی این حالات کمالگرایی مسخره میاد چیکار کنم که سرکوبش کنم این عوضیی رو.

.

.

.

حالا بازم باید فکر کنم.




31. یادم باشه

+این روزا یه خورده انگار بی حالم، کسلم و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم

نمی دونم به خاطر بهاره، یا سرماخوردگی یا حساسیت یا هر چی

ولی کلا حس و حال و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم

که البته طبیعیه به نظرم، چون سال های پیش هم فکر کنم این شکلی می شدم.


+رفتم نکاتی که یاد گرفتم در عرض این چند ماه، یعنی تیر تا بهمن 97 رو دوباره خوندم.

یه چیزی خیلی به چشمم اومد:

"مشکلات همه شون موقتین، بالاخره رنگ آرامش رو آدم میبینه بعد از مشکلات. بعد از سرماخوردگی، بعد از یه پروژه سنگین، امتحان و هررر چی

پس چرا اذیت کنم خودمو؟؟

وقتی میخواد تموم بشه، چرا با اذیت کردن خودم تموم کنمش؟"


+و اینکه:

"نباید منتظر موند که آدم 100 درصد آماده انجام یه کاری بشه و بعدش شروع کنه به انجام دادنش.

خیلی خیلییییی مهمه که وقتی میخوای یه کاری رو انجام بدی ولی میبینی حسش نیست، بدونِ فکر کردن همون لحظه و درجا تصمیم بگیری که اون کارو بکنی. همون لحظه شروع کنی، همون لحظه برنامه ریزی کنی، همون لحظه بلند شی و مقدماتش رو فراهم کنی، نه اینکه هی منتظر بمونی به امید کاملاااا آماده شدن."


+الان هم همونجوریم، یعنی مغزم یاریم نمی کنه. مغزم منگه، خسته ست. میگه برو تو موبایل و اینا.

حتی اونم خسته کننده ست.

کلا میگه هیچ کاری نکن تا حالت خوب شه.


+خب پس بهتره تصمیم بگیرم و شروع کنم تا مغزم هم مجبور بشه باهام بیاد.

21. یادت باشه

یادت باشه اگه دلشوره داری، گم نشی توی دلشوره  ت

کافیه می دونی چیکار کنی؟ 

این که بشینی و فکر کنی چرا دلشوره گرفتی، یه جا بنویسیش و تمام.

اگه راه حلی داره براش کاری کن، اگه نه، خییلی راحت اجازه بده دلشوره بیاد و بره بدون اینکه بهش فکر کنی


+دلشورم برا اینه که یعنی آیا ممکنه وضعیت همین جور بمونه؟؟

یا اینکه ممکنه همه چی گند بخوره بهش و بیوفتم تو سرازیری؟؟

اصولا زندگی‌نوسان داره ولی دامنه ی نوسانات دست خودمه


+اون سیستم آبرسانی که درست کردم ممکنه اینقدر آب بده به گلدونا که اب سرازیر بشه

خب محتمل نیست چون که زیرشون ظرف گذاشتم، یه سینی هم بازم زیرشون، 

دوم اینکه تبخیر و اینا هم میشه آب، فضا بزرگه، جلو آفتاب هم هست

فوووووقش اگه سرازیر بشه چی میشه؟؟ 

هیچی!

رو میز خیس میشه، بعد ممکنه بریزه رو موکت ماننده که اونقدرا هم ارزشمند نیست و اینا، زیرشم که سرامیکه

فووووقش همینه در بدترین حالت ممکن

احتمالش کمه به نظرم 


+کارای آزمایشگاهیم رو هنوز‌شروع نکردم، البته من از وسطای بهمن دنبالش رفتم ولی تا طرف مواد اولیه رو تهیه کنه سال تموم شد.


+سربازییه کوفتی!

پروژه ی کسر خدمت، ۲ تا در عرض ۱۶-۱۷ ماهی که وقت دارم تا قبل سربازی رفتن

ترم جدید، ماساژ، حس خوب!

+از شروع ترممون که از شنبه همین هفته بود و بعد یه مدت تعطیلات برگشتم دانشگاه و آزمایشگاه، یه جوری بودم.

بازم همون حس عجیب درموندگی و نفهمیدن و ترس و .... اصن هر چی که اسمشو بزارین دوباره و مثل 4 سال گذشته بهم هجوم آوردن.

حس بی کسی، حس تنهایی، ...

خیلی تلاش کردم که به موضوع منطقی نگاه کنم و سعی کنم تلقین نکنم  که قرار دوباره بلایای سالهای قبل بیاد رو سرم.

+ازین که مجبور بودم سرکلاسی برم که یه بار حذفش کرده بودم هم خیلی حس بدی داشتم.


همه اینا حالمو بد کرد برا 2-3 روز اول.


+اما، من همون کاری رو کردم که همیشه می کردم.

تظاهر به اینکه هیچی تغییر نکرده و من همون آدم عوض شده ی چند ماه اخیرم.

هیچی عوض نشده، چیزی برا نگرانی وجود نداره

نشستم اولویت هامو برا 6 ماه آینده نوشتم و اینکه قرار چیکار کنم.

نذاشتم هی تو ذهنم این باور تکرار بشه و بهش فکر کنم که اره، باز انگار قضایای سالهای پیش دارن تکرار میشن، سندرم بین دو ترم ://


+به تعاملات اجتماعیم ادامه دادم.

با دوستام بازم مثل قبل گفتم و خندیدم و بیرون و رفتن و کارای دیگه


+برگشتم به حالت قبل و حتییییی پرانرژی تر!


چیزایی که فهمیدم:

1. هیچوقت تعامل اجتماعی نباید کم بشه.

آدم اگه بخواد دیوونه بشه می تونه ارتباطش رو با دیگران قطع کنه و تو خودش فرو بره

2.ماساژژژژژژژژژژ

ماساژژژ خییییییییییلی مهمه!!

دوستم خداروشکر خییییلی خوب ماساژ میده، اصن دستاش شفاست این بشر

یه خرده که ماساژ میده اصن کل انرژی منفی بدنم از بین میره.

انگار اون خمودگی و یخ زدگی بدنم از بین میره و میشکنه.

انگار انرژی به بدنم تزریق میشه

انگار حال بدم از بین میره


+دوستان، حتما و حتما یکی رو داشته باشین که ماساژتون بده!

من اگه هم این دوستم بعدا پیشم نباشه قطعاااااااا میرم پول میدم که یکی ماساژم بده *___*

+به معیارای زن ایده آلم یکی دیگه اضافه شد:

باییییید بتونه خوب ماساژم بده :)))

دخترایی که خوب بلدین ماساژ بدین، خلاصه بختتون باز شد

1. انتظارات از دیگران

+چیزی که این چند روزه متوجه شدم، اینه که مثلا اگه اطرافیانم صدای آهنگ شون بلنده، خیلی راحت و با لحن آروم می تونم ازشون درخواست کنم که صداش رو کم کنن، و برخلاف تصور ذهنی من که شاید ممکنه بهشون بربخوره یا ناراحت بشن، خیییلی راحت این کارو انجام بدن


+یه چیز دیگه هم هست اینه که نباااااااید آدم خودشو دست کم و کم اعتماد به نفس بگیره و فک کنه ارزش نداره و نباید از دیگران درخواست کنه یا تحمل کنه یا اینکه فکر کنه دیگران ناراحت میشن یا کلا خودشو اذیت کنه.

راحت ولی صد البته محکم باید درخواستشو بکنه از دیگران.


+دیگران تا وقتی ازشون یه درخواستی رو نکنی، هیچوقت علم غیب ندارن که اره دارن تو رو اذیت می کنن یا نه

تعارف کردن هم تو این موارد واقعا باید ممنوع بشه چون به خودت ضرر می رسونه

اگه چیزی رو میخوای بدون تعارف بگو


+نه گفتن! خیلی خوبه. البته که بعضی وقتا میان گیییر میدن بهت و میگن فلان کارو بکن ولی تا حد امکان نه بگو!

البته که باید یه وقتی رو آدم اختصاص بده به اینکه به دیگران وقت بزاره ولی در حد معقول و اون هم توی مدت زمانی که برنامه ریخته، نه بیرون از اون.