بی قرار

به طرز عجیبی بی قرارم.

دلم یه چیزیو میخواد ولی نمیدونم چی، و همزمان حوصله هیچی رو ندارم.

هیچکاری نمی تونم بکنم.

خروارخروار هم درس و ارایه و .... ریخته سرم.


کسی هم نیست باهاش الکی حرف بزنم.

اینم از مضرات تنهایی :(((


اتمام یه شروع

تموم شد ملت عشق

قبل اینکه این رمانو شروع کنم، هر کاری میخواستم بکنم که تمرکز می خواست، یه سردرد می گرفتم و سرم احساس سنگینی می کرد.

انگار یه لخته ای، چیزی توی سرم هست. 

ولی الان نیست، 4-5 روزه که رفته و برنگشته.


رمان عالی که از من بعید بود 500 صفحه رو  تو  این کم مدت بخونم....

خیلی بهتر شده حالم.

دیدم عوض شده.

حتمااااااا بخونید.


+خب خدا رو شکر نکنم الان، کی بکنم؟!

+قشنگ معلوم شد بارسا هیچچچچچچچچچچی نیست! 

همون غارسلونای خودمونه.

خاک بر سرت بارسلونا.

یار یازدهمت داوره بدبخت.

+یعنی ریدم به داوری، 

ریدمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

چسبیده به تخت!

چرا یه چند روزیه این شکلی شدم؟؟؟

اصلا حوصله هیچ کاریو ندترم، خصوصا درس!!!

صبح ها هم که باید با بولدوزر از جام بلندم کنن.

انگار با زنجیر منو بستن، حتی  وقتی میخوام هم نمیتونم بلند شم.

چرا آخه؟؟؟

یه عالمه کار دارم!

هر شب کابوسای کارای مونده رو میبینم!!!!!!


+و هم اکنون تلاش برای نخوابیدن

یه جمله جالب

+خیلی جالب بود، این حرف رو توی شکل های مختلف تو سه جا خوندم و شنیدم:

هر یکی از ما، فارغ از جنسیتمون، مقداری از جنس مخالف رو داریم.

مثلا مردها، ۳۰ درصد زنانگی‌ هم دارن و برعکس.

خیلی جالبه، خیلی!!!

شاید این  توجیه بکنه بعضی از احساسات متناقض مارو.

نمیدونم.

این چند روز تعطیلی

+ این چند روز تعطیل بود و منم هزار تا کار داشتم.

سشنبه که واقعا نمیشد کاری کرد، ۴شنبه رو هم الکی چیزی نخوندم، مثل همیشه. یعنی میترسیدم شروع کنم.

۵شنبه رو تا ظهر همین جوری بودم، رفتم نمایشگاه کتاب، بعدش که اومدم خیلی‌ خسته بودم و نشستم کتاب‌ خوندم.

از اون موقع تا حالا فکرم خیلی درگیر این کتابه شده، و یه جور دیگه حس درس نخوندن نبود واقعا، الانم نیست.

انگار واقعا بیخیال شدم، نه که خودم بخوام. کتابه بدجووور ذهنمو  مشغول کرده.

البته یه احتمال دیگه هم هست و اون اینکه اون ۵ ساله یه خرده عاقل تر شده بهتر سرم شیره میماله و میگه برو کتاب بخون فقط، درس چیه و از این حرفا.

هرچی باشه نسبت به چرخیدن بیخود تو اینترنت خیلی خیلی بهتره.

شاید دلیل استرس نگرفتنم هم همین بود.

+خودش صلاحم رو بهتر تشخیص میده. راضیم به رضایتش.

+هر چه قدر هم تو باتلاق فرو بری، هنوز هم میشه برگشت.

دل های زنگار گرفته با آبی روان/ شود همچون آینه ای صاف و ساده

کتاب ملت عشق

+دیروز رفتم مصلی، یه چندتا کتاب گرفتم. یکیش ملت عشق.

عالیه، عااااااالی.

منی که رمان و .. سختمه بخونم تا الان ۲۶۰ صفحشو کامل خوندم و فهمیدم.

خیلی خوبه این کتاب برا منی که خیلی وقته با این مفاهیم عرفانی و شناخت و .... غریبه شده بودم و مادیات جلو چشمم رو گرفته.

نمیدونم، ولی بعضی از جمله های کتابو که میخونم یه حالت عجیبی میگیرم...

توضیح دادن در موردش شاید باعث بشه از بین بره.

خودتون بخونیدش تجربه ش‌ کنید و لذت ببرید.

حقیقت- پست ثابت

"اگر چشم انتظار محبت و توجه و احترام دیگرانی ابتدا اینها را به خودت بدهکاری"

برگرفته از کتاب ملت عشق.

+وقتی بعضی چیزا رو می فهمی، نسبت به خیلی چیزای دیگه بی تفاوت میشی...

آگاه باشیم

+آگاه شدن، مثل پتکیه که خود غیرواقعیت رو له میکنه و خود واقعیت رو از خاکستراش بیرون میاره...

اخلاق

+اصولا آدمی هستم که سعی می کنم با هر کی مثل خودش و با زبون خودش صحبت کنم، ولی دیگه دلیل نمیشه اخلاق عنتون رو تحمل هم بکنم.

بهش هر چی می گفتم بر میخورد. اه اه. 

واقعا از دور بعضیا خوبن.

و اینم یه دلیل دیگست برا اینکه صرفا قشنگ بودن یکی باعث نمیشه تا آخر عمر باهاش آرامش‌ داشته باشی.

همین که بشه درک کرد و اخلاق طرف رو تحمل کرد، خیلی مهمه.

+عاشق قیافه نشیم

+خودمم هم بخوام اچن فگرای مزخرف خیلی کمتر میان سراغم.

خدا رو شکر