تراوشات نصفه شبی اینجانب :/

+امروز تو ایستگاه بی آرتی واستاده بودم و منتظر اتوبوس.

شب بود و هوا عالی و یه خرده هم بادی.

قشنگ میشد چند ساعت منتظر موند تو اون هوا.

همین طور که منتظر بودم، یه لحظه چیزی برام جالب اومد.

سیل ماشینا که تمومی نداشتن.

یه سیلی از ماشینا که  تو اتوبان چمران  جاری بودن.

واقعا برام سوال پیش اومد، چرا تموم نمیشن؟

چرا پشت سرهم میان؟

چرا قطع نمیشه؟

نگاشون که می کردی انگار دوتا چراغ شناور بودن که حرکت می کردن.

+انگار تقدیر اینه که همیشه تو این ساعت از روز اینقدر ماشین باشه تو این بزرگراه.

انگار به یه تعادلی رسیده، یا به قول خودمون Steady-State!


+هر کدوم انگار یه داستانی برا خودشون دارن. 

هر کدوم انگار دنبال یه چیزین.

به نظرت به چی فکر می کردن؟

به نظرت توی چی غرق بودن؟ 

از بعضیاشون صدای آهنگ می اومد.

هر کدوم هم که از کنارم رد میشدن یه صدای مخصوص به خودشون رو داشتن.

جالب نیست؟ 

آدم فکر می کنه صداشون مثل همه، در صورتی که به هیچ وجه حتی فقط 2 تا صدا هم شبیه هم نیست.

یه خرده دیگه دقت کنی میبینی که هیچی تو این دنیا به چیز دیگه شباهت نداره. همه چیز یونیکه.

نه آدما، نه درختا، نه صدای خش خش برگا، نه قطرات بارون یا دونه های برف، نه هیچ چیز دیگه.


+دنیای ما آدما زیاد فرقی نداره با دنیای اتم و مولکول ها.

همون طور که ماها دوست داریم پیش کسایی باشیم که باهاشون راحتتریم و دوستشون داریم و آرامش داریم پیششون، یه اتم هم با اتمی پیوند برقرار می کنه که انرژی ش رو کمتر کنه، آرومش کنه.

انگار اتم هم می فهمه، درک داره. 

راه خودشو تشخیص میده و میره سمت چیزی که می دونه آرومش می کنه.

بعد که یه خرده بزرگ تر میشه، اتم ها به هم می چسبن، دغدغه هاشون هم مشترک میشه. 

وقتی بزرگتر میشن، تبدیل میشن به چیزای پیچیده تر، مثل موجودات تک سلولی، میشه به اونا هم همچین چیزی رو نسبت داد؟

یعنی بگیم چون این موجود که مجموعه ای از اتم هاست، این اتم ها مجبورش می کنن به سمتی بره که اکثرشون آروم تر بشن؟

خب منطقیه دیگه!

یا اینکه بگیم یه چیزی جدای این خواسته ست که به این موجود فرمان میده فلان کارو بکن و فلان کارو نه؟!


+بعد که موضوع خیلی پیچیده میشه، می رسیم به آدما، خب چرا همیچین چیزی رو نتونیم بگیم؟

همه اجزایی که مارو ساختن می خوان به سمت آرامش حرکت کنن.

پس چرا گاها آرامش نداریم؟ مگه این نیست که ما طبیعتا دوست داریم آروم بشیم، پس این همه ناآرومی از چیه؟!

خب فک کنم ما چیزی به نام اراده داریم.

دست خودمونه به کدوم سمت بریم.

حتی بعضی وقتا انتخاب می کنیم به سمتی بریم که آرامشونمون رو از بین ببره.

چرا؟؟!!

چون می خواییم.

چون اراده می کنیم.

این اراده از کجا میاد؟

همون اتما همچین اراده ای دارن؟

اونا که میخوان به سمت کمتر شدن انرژی حرکت کنن.

پس این چیه درون ما که میبرتمون سمت ناآرومی؟