افکار

+خیلی جالبه، مغزم انگار داره به حداکثر فعالیتی که یه زمانی داشت میرسه.

کم کم دارن جدا میشم از فکرای سطحی.

از فکرایی که هر کی رو ببینی به طور ذاتی می کنه.


+به چیزایی فکر می کنم که قشنگ منو به سمت انفجار و دیوونگی میبره :|

خوبه دیگه، حداقل به چرت و پرت فکر نمی کنم، به چیزی که دوست دارم می فکرم. قبلا فقط توی ذهنم می موندن این افکار ولی الان هر چی که بیاد رو اینجا می نویسم تا ثبت بشن.

خیییییلی فکر کردن رو دوست دارم.

خیلی تخیل رو دوست دارم. بچیگا یه زمانایی بود برا مدت طولانی می نشستم تخیل می کردم. مثلا می نشستم یه صحنه جنگ رو تصور می کردم که دارم می جنگم و اینا با انواع سلاح های خفن و اینا و انواع رشادت ها رو هم خلاصه از خودم نشون میدادم :))

انتظارم نداشته باشید بمیرم تو فکر خودم :| دیگه می مردم که نمیشد فکرمو تعطیل کنم :///


ولی از دیشب که افکارمو نوشتم حس خوبی پیدا کردم! انگار که خودمو بهتر میشناسم! انگار که منم هستم!!!

پس سعی می کنم غرق بشم تو افکارم اما همزمان بتونم آگاه بشم به اینکه تو چی غرق شدم تا بتونم بیام بنویسم ازش :))