آتش

+هیچوقت دوست نداشتم آتیش رو راحت روشن کنم!
همیشه دوست دارم یه نقطه خیییلی کوچیک از چوب و ذغالای زیری رو داغ کنم، با اصطکاک،با یه شعله کوچیک فندک یا هر چیز دیگه ای، بعد کم کم بهش کمک کنم و اون شعله کوچیک اون زیر برا خودش جون بگیره و بزرگ بشه و همه ی چوبا رو بسوزونه و یه آتیش بزرگ بشه. 
+خب خیلی از چیزا هم تو زندگی واقعی همین طوریه دیگه. یه فکر کوچولو، یه باور  ریز، اگه بتونه رشد کنه و جلوش رو نگیری اون قدر بزرگ میشه که دیگه نمی تونی خاموشش کنی و همه چیزت رو میسوزونه.
البته هم در مورد پیشرفت هم میشه گفت اینو. کافیه از یه قسمت شروع کنی به بهتر شدن، کافیه حواست باشه که خاموش نشه،  بعد کم کم اون قدر بزرگ میشه که دیگه یه تانکر آب باید جلوت رو بگیره. 

پ.ن :چیه نفت بریزی روش بعد شعله بعد آتیش؟؟ ://