ترشحات ذهنم!

متعادل بودن، این ویژگی ای که تو معدود موقعیتای زندگیم، هیچوقت نداشتم.

صفر و یک بودن میتونه در حد یه کابوس باشه.

صفر و یک بودن مجبورت می کنه خودتو از خیلی از تجربه ها محروم کنی، چون می ترسی ممکنه از صفر یه دفعه برسی به یک.

و اون یک هم ممکنه برای تو اصلا خوب نباشه.

پس تصمیم میگیری اصلا تجربش نکنی.

اگه هم تجربش کنی، دوست نداری خودتو وسط نگه داری، نیم تنه ت بیرون آب و بقیه داخلش.

دوست داری یا اصلا داخل آب نری، یا اگه هم میری کاملا غرقش شی.


+افراط و تفریط توی هر کاری اشتباهه.

خب این یه شعار خیلی کلیشه ایه. هممون شنیدیم.

ولی عین حقیقته.


+خوشبختانه همه ی ما، می تونیم به ذهن خودآگاه خودمون آگاه بشیم.

ولی خب، بعضی وقتا دقت نمی کنیم.

ذهنمون گولمون می زنه و نمیزاره خودشو ببینیم و یه جوری بهمون القا می کنه که آره! من همون حقیقتم!

یعنی میگه ذهنمون، همون خودمونه!

در صورتی که نیست. 

حقیقت ما یه چیز دیگست، حقیقت ما به نظرم همون چیزیه که حتی میتونه از خودمون بیرون بیاد و از دور ذهن مون و تلاشهای زیادش برای گول زدن ما رو ببینه.

این ذهنمون همیشه دوست داره خودشو اصل نشون بده. بگه که ما هیچی نیستیم جز همون ذهن!

خب تلاش قابل ستایشیه. می دونی چرا؟

چون اگه اینو قبول کنی، ذهنت میشه فرمانروای مطلق کل وجودت و فقط از همون فرمان برداری می کنی.

دیگه تناقضی نمی بینی، کمتر احساس عذاب وجدان می کنی و همیشه یه احساس رضایت درونی می کنی.

خب خوبه راضی بودن از خودت!

ولی این راضی بودن شاید از سر مردم کلاه گذاشتن، زرنگی کردن و یکی دیگه رو پیچوندن، احساس غرور کردن به خاطر جایگاه، تقلب کردن و .... بدست بیاد!

خب این خوبه؟! حاضریم این شکلی راضی باشیم از خودمون؟

به چه قیمتی؟ مگه ما چی هستیم؟

درسته یه سیستم خیلی پیچیده ی زیستی و خفن و فلان، ولی مگه همین سیستم کافیه به سرش یه ضربه بخوره. خب به راحتی میمیره!


+بیشتر به چیستی خودمون فکر کنیم و نزاریم ذهنمون گولمون بزنه.