غزل...

+یاد غزل افتادم :(

همون یه باری که باهاش رفتم بیرون، چقدر خوب بود!

آخ که زل زدن بهش چقدر خوب بود!

معذب میشد ولی، معلوم بود.

راه می رفتیم، که خیلی هم تند بود و بنده خدا خسته میشد، از نیم رخ نیگاش می کردم، همون نیم رخی که فکر می کرد خوشگل تره، نیم رخ راستش.

می تونستم یه مدت طولانی زل بزنم بهش و خسته نشم...


+کاش می فهمید برا همون یه بار، فقط همون یه بار، درسته که سوتی دادم بعضی جاها و اینا، ولی خب خیلی کارا کردم که آماده بشم.

شبا زودتر از دانشگاه زدن بیرون برا خرید کردن براش، که آخرشم چیز خوبی نخریدم :))

ولی کلا استرس داشتنا، صحبتای طولانی با بهترین دوستم که خیلی کمکم کرد که چیکار کنم، چیکار نکنم، چه رفتاری داشته باشم و اینا...

کل یادم اومد قضایای اون روز، 3 ماه پیش بود.


+فهمیدم که دخترا، اکثرا همون قرار اول تصمیم می گیرن که باهات باشن یا نه، دست خود آدمه که قضیه رو به کدوم سمت پیش ببره.

می دونم که رابطه یه طرفه حکم مرگو داره، در هر صورت یه رابطه از 2نفر ساخته میشه. نمیشه یکی باشه توش و یکی نباشه.

ولی کاش متوجه بود که اون چند روز چقدر بدو بدو کردم و تلاش کردم و...

چون برام مهم بود، همین.


+درسته اذیت شدم، حالا یا تقصیر خودم بوده یا ایشون، کاری با اینا ندارم، ولی با وجود همه اینا...

یادت همیشه تو ذهنمه، غزل.


+دفنش کردم تو یه جایی از ذهنم و هر از گاهی براش فاتحه می خونم و یادش می افتم.