و زمان می تازد

+همش یک ماه و نیم تا عید :/

هی روزگار


+ولی خیلی خوبه آدم صداهای امیدوار کننده داشته باشه تو خودش

مثلا وقتی تو  هفته مونده بود به امتحانا و من عملا هیچی نخونده بودم، اصن تو طول ترم هم نخونده بودم، و خییلی استرس داشتم و می گفتم چیکار کنم و اینا،یه صدایی می اومد تو ذهنم که ببین، مهم نیست، هیچ کدوم اینا مهم نیست.

بالاخره بازم این چند هفته تموم میشه و میبینی که استرست  فقط و فقط به خاطر این شرایط و درسای نخونده ست و وقتی تموم بشه، استرسی هم نداری.

این صدا آرومم می کرد و خییلی آروم تر درسامو خوندم.


اولین ترمی بود که استرس چندانی نداشتم، اذیت نشدم و به همه چیز هم رسیدم.

خودخوری، نشخوارفکری، محکوم کردن خودم، چرا فلان کارو کردم، چرا نکردم و ... هم خداروشکر خیلی کمتر بود.


+شکرت خدا :))


دلیل این تغییرات:

1.ایجاد یه سری عادت های جدید توی زندگیم

2.مصرف دارو


+هیچوقت لازم نیست مثل همیشه باشم، خودمومجبور کنم تو یه شرایط مشابه، مثل قبل عمل کنم. بدون اینکه سعی کنم مثل قبل خودم، کامل باشم، خودمو رها می کنم و میزارم که هر جوری که خواستم عمل کنم...


+ومن الله توفیق :))