ترم جدید، ماساژ، حس خوب!

+از شروع ترممون که از شنبه همین هفته بود و بعد یه مدت تعطیلات برگشتم دانشگاه و آزمایشگاه، یه جوری بودم.

بازم همون حس عجیب درموندگی و نفهمیدن و ترس و .... اصن هر چی که اسمشو بزارین دوباره و مثل 4 سال گذشته بهم هجوم آوردن.

حس بی کسی، حس تنهایی، ...

خیلی تلاش کردم که به موضوع منطقی نگاه کنم و سعی کنم تلقین نکنم  که قرار دوباره بلایای سالهای قبل بیاد رو سرم.

+ازین که مجبور بودم سرکلاسی برم که یه بار حذفش کرده بودم هم خیلی حس بدی داشتم.


همه اینا حالمو بد کرد برا 2-3 روز اول.


+اما، من همون کاری رو کردم که همیشه می کردم.

تظاهر به اینکه هیچی تغییر نکرده و من همون آدم عوض شده ی چند ماه اخیرم.

هیچی عوض نشده، چیزی برا نگرانی وجود نداره

نشستم اولویت هامو برا 6 ماه آینده نوشتم و اینکه قرار چیکار کنم.

نذاشتم هی تو ذهنم این باور تکرار بشه و بهش فکر کنم که اره، باز انگار قضایای سالهای پیش دارن تکرار میشن، سندرم بین دو ترم ://


+به تعاملات اجتماعیم ادامه دادم.

با دوستام بازم مثل قبل گفتم و خندیدم و بیرون و رفتن و کارای دیگه


+برگشتم به حالت قبل و حتییییی پرانرژی تر!


چیزایی که فهمیدم:

1. هیچوقت تعامل اجتماعی نباید کم بشه.

آدم اگه بخواد دیوونه بشه می تونه ارتباطش رو با دیگران قطع کنه و تو خودش فرو بره

2.ماساژژژژژژژژژژ

ماساژژژ خییییییییییلی مهمه!!

دوستم خداروشکر خییییلی خوب ماساژ میده، اصن دستاش شفاست این بشر

یه خرده که ماساژ میده اصن کل انرژی منفی بدنم از بین میره.

انگار اون خمودگی و یخ زدگی بدنم از بین میره و میشکنه.

انگار انرژی به بدنم تزریق میشه

انگار حال بدم از بین میره


+دوستان، حتما و حتما یکی رو داشته باشین که ماساژتون بده!

من اگه هم این دوستم بعدا پیشم نباشه قطعاااااااا میرم پول میدم که یکی ماساژم بده *___*

+به معیارای زن ایده آلم یکی دیگه اضافه شد:

باییییید بتونه خوب ماساژم بده :)))

دخترایی که خوب بلدین ماساژ بدین، خلاصه بختتون باز شد