14.Life is Strange

+ولی اینکه من کسی رو ندارم که این وقت شب باهاش صحبت کنم و مجبور باشم فقط تو اینستا چرخ بزنم خیلی نامردیه

نمی دونم چرا نمیشه، کجای کارو اشتباه می کنم.


نمی دونم، واقعا نمی دونم.

درکش برام سخته می دونی چرا؟

چون کسایی که فکر نمی کردم و بهشون نمی اومد هم با یکی هستن. 


+شاید تایپ دوستی و اینا نیستم

استیصال

درموندگی

خستگی

.

.

.


+هر کی به من میرسه انگار یه جوری میشه.

اون قدرم درمونده نیستم البته که هر کی از راه اومد برم مخشو بزنم و اینا

تو همین مدت کم، بودن رابطه های هر چند سطحی که خیلیم خوشحال بودم از تموم شدنشون.


++اینم می خواستم بگم.

آدم تغییر می کنه.

آدمیزاد می تونه تغییر کنه

سال پیش این موقع هاوقتی اصن به دوستی و رابطه داشتن با دیگران فکر می کردم به شدت حالم از خودم بهم می خورد و اصن نمی تونستم خودمو تصور کنم با یکی دیگه

الان  ولی، بعد یه سال، با انتخاب خودم وارد رابطه میشم، بدون اینکه عذاب وجدان بگیرم یا هر چی.

خیلی از جنبه های دیگه ی زندگیم هم همین جوری متحول شدن.

خدارو شکر که  18 تیر ماه سال 97 شروع تغییر مسیر زندگیم بود.

Life is indeed Strange...