+این روزا یه خورده انگار بی حالم، کسلم و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم
نمی دونم به خاطر بهاره، یا سرماخوردگی یا حساسیت یا هر چی
ولی کلا حس و حال و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم
که البته طبیعیه به نظرم، چون سال های پیش هم فکر کنم این شکلی می شدم.
+رفتم نکاتی که یاد گرفتم در عرض این چند ماه، یعنی تیر تا بهمن 97 رو دوباره خوندم.
یه چیزی خیلی به چشمم اومد:
"مشکلات همه شون موقتین، بالاخره رنگ آرامش رو آدم میبینه بعد از مشکلات. بعد از سرماخوردگی، بعد از یه پروژه سنگین، امتحان و هررر چی
پس چرا اذیت کنم خودمو؟؟
وقتی میخواد تموم بشه، چرا با اذیت کردن خودم تموم کنمش؟"
+و اینکه:
"نباید منتظر موند که آدم 100 درصد آماده انجام یه کاری بشه و بعدش شروع کنه به انجام دادنش.
خیلی خیلییییی مهمه که وقتی میخوای یه کاری رو انجام بدی ولی میبینی حسش نیست، بدونِ فکر کردن همون لحظه و درجا تصمیم بگیری که اون کارو بکنی. همون لحظه شروع کنی، همون لحظه برنامه ریزی کنی، همون لحظه بلند شی و مقدماتش رو فراهم کنی، نه اینکه هی منتظر بمونی به امید کاملاااا آماده شدن."
+الان هم همونجوریم، یعنی مغزم یاریم نمی کنه. مغزم منگه، خسته ست. میگه برو تو موبایل و اینا.
حتی اونم خسته کننده ست.
کلا میگه هیچ کاری نکن تا حالت خوب شه.
+خب پس بهتره تصمیم بگیرم و شروع کنم تا مغزم هم مجبور بشه باهام بیاد.