31. یادم باشه

+این روزا یه خورده انگار بی حالم، کسلم و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم

نمی دونم به خاطر بهاره، یا سرماخوردگی یا حساسیت یا هر چی

ولی کلا حس و حال و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم

که البته طبیعیه به نظرم، چون سال های پیش هم فکر کنم این شکلی می شدم.


+رفتم نکاتی که یاد گرفتم در عرض این چند ماه، یعنی تیر تا بهمن 97 رو دوباره خوندم.

یه چیزی خیلی به چشمم اومد:

"مشکلات همه شون موقتین، بالاخره رنگ آرامش رو آدم میبینه بعد از مشکلات. بعد از سرماخوردگی، بعد از یه پروژه سنگین، امتحان و هررر چی

پس چرا اذیت کنم خودمو؟؟

وقتی میخواد تموم بشه، چرا با اذیت کردن خودم تموم کنمش؟"


+و اینکه:

"نباید منتظر موند که آدم 100 درصد آماده انجام یه کاری بشه و بعدش شروع کنه به انجام دادنش.

خیلی خیلییییی مهمه که وقتی میخوای یه کاری رو انجام بدی ولی میبینی حسش نیست، بدونِ فکر کردن همون لحظه و درجا تصمیم بگیری که اون کارو بکنی. همون لحظه شروع کنی، همون لحظه برنامه ریزی کنی، همون لحظه بلند شی و مقدماتش رو فراهم کنی، نه اینکه هی منتظر بمونی به امید کاملاااا آماده شدن."


+الان هم همونجوریم، یعنی مغزم یاریم نمی کنه. مغزم منگه، خسته ست. میگه برو تو موبایل و اینا.

حتی اونم خسته کننده ست.

کلا میگه هیچ کاری نکن تا حالت خوب شه.


+خب پس بهتره تصمیم بگیرم و شروع کنم تا مغزم هم مجبور بشه باهام بیاد.