34. این روزا

+از صبح که نه، از ظهر که بیدار شدم دلم می خواستم هی بیام بنویسم

الان یادم رفته انگار از چی :/


ولی دوست داشتم بنویسم از اینکه این چند روزه به اندازه ی کل عمرم خندیدم

که بیام بگم تا حدودی مسیر آیندمو دارم تعیین می کنم

که بیام بگم منم دوست دارم یکی باشه کنارم و این لذتی که از زندگی میبرم رو با هم تقسیم کنیم

و خیییلی که بیام های زیاد دیگه...


+یه چیز خیلی مهم دیگه که باید بگم اینه که،

خییلی خیلی مهمه که وقتی یه کاری بهت استرس میده، استرسشو پخش کنی

یعنی نزاری که اون کار بشه تنهااااااااا کاری که باید بکنی و مجبور کنی خودتو رو هر دیقه و ثانیه که انجامش بدی

که اگه که به هر دلیلی، حتی به خاطر یه آدم بودن معمولی، نتونستی انجامش بدی، خودخوری نکنی، خودتو اذیت نکنی، استرست بیشتر نشه و باعث نشه که بخوای اون کاره رو خیلی کاملتر و کمال خواهانه تر انجام بدی

که استرست پخش میده این شکلی و خیییلی راحتتر می تونی کاراتو بکنی و فکر و ذهنت هم راحتتر میشه.


+ادامه داره...