46. یاد خاطرات

+تو ذهنم آهنگ سنگ صبور محسن چاووشی داره پلی میشه:


رفیق من سنگ صبور غمهام به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دلزده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش


+اشک تو چشمام حلقه میزنه، بدون هیچ دلیلی.

یه جور خاصه، یه جوری عالیه، یه جوریه که هرچقدرم گوشش بدی بازم دلت میخواد

یه غمِ سنگین توش داره 

یاد راهنمایی و دبستان می افتم

یاد اینکه فارسی مینوشتم، یاد اینکه برای هر شماره ی سوال، باید زیرش خط می کشیدم هم دورش اونم با خودکار قرمز

همیشه باید یه خط در میون مینوشتم تا اگه بعدا چیزی خواستم بتونم بنویسم.

که توی سوالا میپرسید هم معنی فلان کلمه رو بنویسید. تند تند می نوشتم تا ساعت 5 عصر برنامه کودک و نوجوان رو ببینم تا ساعت 7.

دبستان، غروبای غم انگیز، تیره و تار و سرد. جلوی بخاری، جلوی تلویزیون.


هجوم افکار، خاطرات، اون همه رو دارم یه دفعه تجربه میکنم.

ترحم برای کودکی که بودم قبلا.

برای کودکی اصن نفهمید کی بزرگ شد و تصمیماش تاثیرگذار.

چیه سرنوشتمون؟

چیکار داریم میکنیم؟

به کجا داریم میریم، از کجا اومدیم؟

سوالای بی جواب...