81. رسیدن به هم، و دیگر هیچ...

+داشتم یه پست میخوندم، طرف به کسی که دوست داشت رسیده بود، به نظرم کراشش بوده

و اینکه بعد ازاینکه به هم رسیدن و دوست شدن، لازم نیست موقع نگاه کردن بهش نگاهشو بدزده...

اصن قبلم ذوب شدم ازینکه چطور به این خوبی توصیف کرده بود حالات و احساساتش رو

+ایشالا خوش باشن با هم دیگه ^__^


+دارم فک میکنم من چیکار می کنم؟ خیلی چیزا هست تو ذهنم. خیلی چیزایی که دوست دارم تجربه کنم. قبلنا نوشتم در موردشون.

مثل بافتن موهاش، نوازشش، زل زدن به چشماش، حس کردن نفساش روی پوستم، بوی بدنش، بوی موهاش... خیلی چیزا.


میام و می‌نویسم از همه اینا. بالاخره، یه روزی. ولی قول میدم اولین جایی که می‌نویسم در موردش همین جا باشه :))

نظرات 1 + ارسال نظر
Mileena سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 02:26 http://mileena.blogsky.com

بنویس بنویس تا ما هم بخونیم

حتما حتما :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد